آنروز که یک دل شاد کنم آنروز روز من است من آمده ام تا شادیم را به شاد کردن دیگران گره بزنم او در پس آفرینش من به ارکستر هستی گفت بنوازید که خودم را در آینه عشقی که آفریدم می‌نگرم و این شادترین روز زندگی من است پس اگر میخواهید او و خود را […]
یک سینه میخواهم ، به بزرگی دریای عشق و انتظار ملاتش از خاک عشق ، ساختمانش انتظار ، یک سینه میخواهم ، تا مهمان این سینه را رها کنم و بگزارم بر سر این گذر ، بر سرت دستهایم ، نه ، میخواهم محتوای این سینه را کنار این چار چوب انتظار بگزارم […]
دوستی پرسید ، عشق چیست و عاشق کدام است ؟ این کوتاه قلم را توان پاسخ نبود ، از حضرت شیخ پرسیدم ، چنانم گفت : همه عمر سر بر ندارم از این خمار و مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل افتابی که حضور و غیبت افتد […]
سحر گاهی ، عبا بر سر کشیدم و راهی مسجد شدم در راه دیدم در میکده نیمه باز است، از لای در دزدانه نیم نگاهی به درون فکندم مستی را بر زمین فتاده دیدم ، و دگر مستان به همت مردانگی او را نوازش میکردند یاد حادثه دیروز بر درونم طوفانی به پا کرد ، […]