یک سینه میخواهم ،
به بزرگی دریای عشق و انتظار
ملاتش از خاک عشق ، ساختمانش انتظار ،
یک سینه میخواهم ، تا مهمان این سینه را رها کنم و بگزارم بر سر این گذر ، بر سرت دستهایم ، نه ، میخواهم محتوای این سینه را کنار این چار چوب انتظار بگزارم تا شاید رهگزران رحمی کنند ،
میخواهم سراغ تو را از سالخورگان محل بگیرم ، از میان سالها ، نه ، از جوانان هم بازیت ، شاید از بچه های کوچه ّ
از کبوتر های امامزاده ، از درختان باغ خانه مادر بزرگ که آقا جون به عشق معشوقه اش ساخت و تو در حیات بزرگ ان بازی میکردی .
عزیز دل و جان آن سینه که تو سر بر آن میگذاستی خانه زنبور شده ، یک سینه میخواهم ،
شاید از آفتاب دلچسب زمستان ، از برگ گیاهائی که در فراغ تو خزان شدند ، از آب جوب کنار خانه ، از گوسفندان بر گشته از صحرا که بچه هاشان در انتظارند ، نکند که گرگ مادری را …………….. ونگاه تکلیف آن کوچک بره منتظر چه میشود ؟
وه ، چقدر دیوار انتظار و نا امیدی بلند و سسته !!
زانو هایم میلرزند ، چشمانم کم سو شده ، رود خانه اشک دلم خشک شده .
از نگاه در آینه بر دیوار ایوان خانه ننه جان میترسم ، میترسم با نگاه در آن ، حقیقت عمر به خزان نشسته عیان شود .
آفتاب غروب کرد ، حتما از شبگرد ها میپرسم ، شاید آنها از یوسف خبری داشته باشند
آیا میشود ؟ من منتظرت میمانم .
۲۷ نوامبر ۲۰۲۰ ، آمریکا ، نادر انتظام .
TABNAKBATO.IR
tabnakbato.ir