چهار پایه خوشبختی انسان

بدست • 28 مارس 2013 • دسته: نوشتار

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعَصْرِ

إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ

إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرْ. قسم بعصر بدرستيكه انسان هر آينه در زيانكاريست. مگر آنان كه ايمان آوردند و كردند كارهاي شايسته و وصيت بيكديگر نمودند براستي و وصيت نمودند بشكيبائي .

دوست عزيز و محترم سركار خانم دكتر مينا :

با  سلام بر ايران عزيز و شما وسپاس از طرح سوآلاتتان ، با توجه به گستردگي و تنوع سوآلات شما تلاش خواهم كرد تا:

۱-از پيشگاه نازل كننده اين نور هدايت ، و داناي مطلق بر تمامي امور در جهان هستي ، بنده گانه تقاضا كنم كه ، او حق را بر قلب، و قلم ما نازل فرمايد تا ما پرتوي از آن حق را با عاشقان او، و كلامش در ميان بگذاريم .

۲-باتوجه به پراكندگي سوآلات اجازه دهيد تا در اين نوشتار با آگاهي به كمي بضاعت من (در فهم قرآن كريم ) به بررسي اولين سوآل شما  در مورد سوره والعصر بپردازيم .

براي فهم بهتر اين سوره ، ابتدا بايستي انسان خود را از محدوده عصر و يا زماني را كه ما ميشناسيم آزاد كند .گر چه سوگند و يا بعبارتي بشهادت گرفتن زمان (والعصر) بعنوان يك پديده طبيعي و ملموس براي انسان خود برآمده از آفرينش همين منظومه خورشيدي مابيش نيست .كه اتفاقا قسم و يا بشهادت گرفتن پديده بين مكاني ( روز و ماه و سال ما )  همين منظومه خود دليل بر موقت بودن مكان ( دنيا) وبينهايت بودن زمان ميباشد . ( البته پذيرش پيوستگي اين زمان ( العصر) بازمان بينهايت هستي بستگي  به فهم ما از حيات اين جهاني دارد ). پاره ئي از مفسرين ما  بر اين باورند كه اين ( العصر ) تنها محدود به عصر نزول قرآن هست ، عده ئي مگويند عصر پيامبران و خوشبين ترين آنها ميگويند منظور تنها همين  طول عمر موقت  اين جهاني ماست . من بر اين باورم كه : والعصر بمعناي بشهادت گرفتن زمان و زمان هم برابر با زندگي ماست .بر اين باورم كه مكان ما ( دنيا ) موقت و زمان ما (العصر) پيوسته است و انقطاع پذير نيست.بر اين باورم كه اگر انسان خود را رها و آزاد از بند اين مكان موقت بداند و زيستن خود را به آن حيات ابدي در آن فضاي لايتناهي پيوند بزند ،در آن گونه آزاد زيستن ميتواند بهتر و شايسته تر خود وكرامت و حرمت انسان، ارزش حيات و آفرينش و در نهايت آفريدگار را پاس بدارد و آن همه عظمت را ستايش كند . آنگاه كه ما از اين زمين محصور و زمان محدود آزاد شديم ميتوانيم در پيشگاه اين سوره قرار بگيريم و پرتوي از آن را  شايسته تر و بايسته تر درك كنيم . باميد درك آن آزادي و دستيابي به آن . انسان رها شده از بند اين كوچك زمين با همه زيبائيهايش كه بسيار هم زيباست ،كه بسيار هم اين زيبائيها ستودنيست ، اما روئيت آنچه را كه پاكان ديدند وراي اين منظومه كوچك ماست .آن ديدنها تنها از پشت چشمان بصير آن زيبا آفرگار جهان هستي ميسر خواهد بود .آن امكان در اين آيه نهفته است ،لا يمسوهوالامطهرون . بر ميگرديم به سوره.

ابتداء ببازگشائي كلمات سوره ميپردازم .( والعصر )   برابر است با بشهادت گرفتن . يعني كه خداوند گذر زمان و آنچه در اين رهگذر بوقوع ميپيوندد را بشهادت ميگيرد . اين بهترين تجربه ملموس و قابل پذيرش براي انسان هست. و اما كلمه ( العصر ) برابر است با زمان، وزمان هم چيزي نيست بجز زندگي ، و نيك كه بنگريم در مييابيم كه زندگي و يا حيات تنها پديده ئي هست كه ناميراست ( البته بشرطي كه انسان به زندگي جاويد هستي باورمند وپايه هاي تلاش خود را بر آن گونه زيستن استوار كند). پس قرآن بدرستي زمان را بشهادت ميگيرد، و ميفرمايد بنابر شهادت زمان:                                                                                                    إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْر. اتفاقا در اين آيه قرآن مفتخرا ،انسان را بتفكر بر چند درس مهم زندگي دعوت ميكند . درس اول: بنا بر شهادت زمان انسانهائيكه  زيستن خويش را در زندگي محدود اين دنيا بنا نهادند قطعا پايه هاي بنايشان بر زيان و خسران نهاده شده . بتاريخ نگاه كنيد بهترين آموزنده درس تجربه است. آيا آن مستبدي كه از خون در راه ماندگان (آب) و از استخوان بازنگهداشتگان (خشت ) و با استخدام بردگان بناي كاخ ظلم را ميسازد حد اقل( ولو اينكه عصر را به همين زندگي چند ساله اين دنيا َمحدود كنيم ) در پايان همين عصرشان زيانكار و خسران ورز نبوده اند ؟ بمنكرين آن بگوئيد به پايان زندگي ننگين مستبدين همين  تاريخ معاصر نگاه كنند ، و درس عبرت بگيرند ،نيازي نيست كه زياد راه دور بروند، خوني كه كفن شهداي راه  آزادي  انسان و دفاع از كرامت او را رنگين كرده هنوز بتازگي خون دربندان ماست ، جالبه كلمه با افتخار شهيد هم از همين زنده بودن آمده ، ضرر و زيان از اين سنگين تر و ننگين تر كه آنها كردند و اين ها ميكنند  ؟ !! وه كه از چه آخورحرامي ارتزاق ميكنند ! .  درس دوم : آيا از زماني كه انسان نتيجه تراوشات مغزي و تفكر وانديشه خود را بر ديوار غارها منقوش ميكرد تا بامروز، آغازين روزهاي بهار ۱۳۹۲ يك سند دال بر اينكه در اولين سطر آن توجه طرف مقابل را بزيانيكه حتمي ميتواند پيش روي او باشد هشدار داده باشد وجود دارد ؟.اين فقط از خداكارهاي قرآن بر ميآيد كه صادقانه در ابتداي امر انسان را متوجه ضرر و زيان اعمالش ميكند . زيرا زبان زبان فريب نيست ، مبين هست ،بروشني هر چه تمامتر درزندگي بانسان ميآموزد كه : درس سوم : من چون كه ترا دوست هستم و عاشق ،و نظر باينكه از پايان امر باخبرم ، نميخواهم كه تو شاهد جويدن سر انگشتان پشيماني از كرده خود باشي . بسطور تاريخ نگاه كنيد بر گور باصطلاح فاتحين آن چه نوشته است ؟ أَلْهَئكُمُ التَّكاَثُر ( كثرت خواهي و زياده روي هاي من ،نام مرا به  زشتي ثپت كرد و امروز من در زمره زيانكارترين ها هستم، آيا گوش شنونده يا حشم بيننده ئي هست ؟) .زماني كه قرآن از خسران و يا زيان كاري انسان صحبت ميكند دال  بر اشاعه تفكر منفي نيست ،بر عكس چون نوع انسان را بخوبي ميشناسد از يكطرف نتيجه تلاش توام با زيان زيانكاران واز سوي ديگرعاقبت منتهي بخير مومنين را تواما پيش روي او ميگذارد . بعبارتي هم درد را ميشناساند و هم نسخه درمان را مينويسد . : انسان، بنا بر شهادت تاريخ تو موجود زيانكاري هستي ، پس براي جلو گيري از اين زيان گوش جان فراده كه ، و بآن گروه از همنوعان خود بپيوند كه :

إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبر.  از آنجائيكه قرآن درس زيستن در حيات ناميراست، براي  خوشبختي انسان ،چهار پايه منشور زيستن در هستي را براي او بدين شرح ترسيم ميكند. پايه اول: ( ايمان)  بمعناي شناخت ،بفصاحت و بلاغت قرآن نگاه كنيد ما را بر برپائي ستون هميشه استوار شناخت دعوت ميكند . مگر ميتوان بدون شناخت و برخورداري از علم،و آگاهي اقدام به برافراشتن بنائي كرد ؟ دعوت به آينده نگري نيا زمند به استفاده از دو چشم بصير هست ،انسان جاهل قادر به ديدن پيش پاي خود نيست چه رسد به ديدن آينده !. نگاه كنيد قرآن درس تجربه تاريخ انسان را براي او بدون هيچ عوج و كاستي بيان ميكند ، اين زبان زبان فريب نيست ، كاملا ( مبين ) روشن است . توي انسان اگر در َمحدوده زمان اين دنيا و حصار اين زمين كوچك بخواهي خود را حبس كني نتيجه  تمامي تلاشهاي  زندگيت ميشود خسران ،ورشكست ميكني ، ميگوئي ،نه ؟ حَتىَ‏ زُرْتمُ‏ُ الْمَقَابر ( سري به قبرستان بزن) ،چه ميبني ؟همه بزير خروارها خاك مدفون ،تمامي فضا مه آلود از آه حسرت بازگشت و جبران آن ضرر و زيانها كه كردند !!همه در آرزوي داشتن يك فرصت ديگر ! همه درس هاي آموزند اين پيام براي قبل از فرا رسيدن چنين روزيست ،بهمين منظور قرآن اشاره ئي هم به قبر بغلي ميكند ،بقبور مومنين، كه نه، همه هم دست خالي نرفتند . و در اينجا بپايه دوم منشور خوشبختي و رشداشاره ميكند . بمنشوريكه ايزد يكتا به حضرت زرتشت وحي فرمود نگاه كنيد ،كردار نيك ( عمل الصالحات ) . آيا زماني كه آن انسان خوشبخت با بكار گيري پديده شناخت ( ايمان ) كردار نيكش در جامعه بر پا و شاخص ( قائم ) شد و هزاران انسان از دست وزبان او آسودند، امروز در بهشت آرامش نياراميده است؟ اما براي حصول به آن آرامش ابدي ،انسا ن را نياز به اتمام ساختمان اين چهار ديواري تكامل هست . تجربه بما ميآموزد كه : هيچ ساختماني بر دو پايه بر جا نميماند ، سطور تاريخ پيش روي ماست آنها كه تجربه را در نيمه راه رها كردند بنايشان بر سر خودشان فروريخته ، بهمين منظور قرآن بعنوان نور هدايت خرد انسان بقاو برجاماندن  و حفظ سلامت  از يكطرف و تضمين رشد آن دو را در استقامت و ايستادگي بر دو اصل حياتي ديگر ميداند. و در همين جا ما را بدو كار مهم دعوت ميكند . پايه سوم : و تواصوابالحق . بارها عرض كرده ام هر زمان كه در پيشگاه قرآن كريم قرار ميگيرم نميتوانم يادي از استادم ( معلمي كه هرگز افتخار حضورش را نداشته ام )نكنم ،من عشق به قرآن را مديون رحمت خاص خداوند قرآن و اين فهم اندك را وام دار استادم حضرت محمود طالقاني آن عامل بقرآن هستم.بهمين منظوربا تقاضاي رحمت براي او و تمامي كساني كه دستم بگرفتند و پا بپا تا بدين جا آوردند  از شما دعوت ميكنم اجازه دهيد نظر او را براي ادامه بحث بازآورم “”

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: ايمان مطلق و بدون متعلق، گرايش بهر حقيقت برتر و مقدس و پس از تشخيص و تصديق بآنست. اينگونه گرايش هم قوا و استعدادهاى انسانى را برمى‏انگيزد و هم در جهت هدف و مقصود، آنها را تنظيم مينمايد. عمل صالح «متناسب و شايسته» ظهور نقش ايمان و پياده شدن نقشه آن در زمينه‏هاى زندگى است. سرمايه‏هاى نفسانى و طبيعى با قدرت محرك ايمان و عمل صالح از ركود بيرون مى‏آيد و در جهت خير و صلاح بكار مى‏افتد و سود مى‏بخشد. اگر هدف ايمانى و نقشه عمل صالح نباشد، همه كوششها، بسوى سراب و نقش بر آب و چون ساختمان بى‏طرح و هندسه است كه مقدارى زمان و كار مى‏بايد تا ويران شود و بوضع اولى برگردد.

وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ: تواصوا، از جهت وزن تفاعل، به تكثير و از هر جانب بودن توصيه دلالت دارد. تكرار فعل تواصوا، براى توجه خاص و جداگانه بهر يك از حق و صبر است. ماضى آمدن اين افعال- آمنوا، عملوا، تواصوا، ذهن را متوجه نمونه‏هاى محقق اين افعال مينمايد. حق- كه شامل حق مطلق و حقوق اضافى و نسبى و بين بين ميشود- گويند در مقابل باطل و زائل يا بمعناى ثابت و واجب است. ولى هيچيك از اين تعبيرات معرف كامل حق نيست، چون حق مانند وجود، پيش از هر تعبير و تعريف دريافت ميشود و چيزى جز خود بينى و عادات و هواها چهره آن را نمى‏پوشاند. گرچه پوشش عادات و هواها را، تا حدى ايمان و عمل صالح ميتواند از ميان بردارد و حق را روشن بنماياند، ولى باز هواها و تمايلات نفسانى پيوسته با آن معارضه دارد و هر كسى ميكوشد كه حق را بسود محدود به خود توجيه نمايد «1».

__________________________________________________

1- امير المؤمنين (ع) با تفسير جامع و بليغى اين حقيقت را بيان نموده: «الحق اوسع

 از شناسايى حق و ايمان به آن، بايد مردم مؤمن و حق‏شناس هميشه مراقب هم باشند و حق را نشان دهند و بآن توصيه نمايند و يكديگر را در مقابل عوامل مضاد درونى و بيرونى، به صبر و پايدارى وادارند:- وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ تواصى بحق كوشش فكرى مستمر و الهام گير از ايمان براى تشخيص حق است، و تواصى به صبر كوشش و پايدارى براى تحقق آنست. در زمينه اينگونه اجتماعى كه پيوستگى افراد آن با رابطه ايمان و عمل صالح و توصيه بحق و صبر باشد، شرائط رشد استعدادهاى انسانى و مادى و مصونيت از زيان فراهم ميشود.  ( خط كشي از من هست ) و در مقابل، اجتماع واژگون كه فاقد ايمان و عمل صالح و تواصى بحق و صبر باشد، هر گونه نيروهاى علمى و اصول اخلاقى و ابزار صنعتى جز وسائل قدرت‏نمايى و در راه زبونى و اسارت مردم و خاموشى استعدادها و درندگى و هرزگى و زيان عمومى نخواهد بود. آيا براى آزادى و رستگارى و بهره‏مندى انسانها منشور و اصولى عميقتر و كاملتر از اين سه آيه ميتوان يافت؟ نه! به صبر و حق سوگند “”.پايان

دوست گرامي، من وصييت كرده ام كه ،بر سنگ قبرم فقط اين جمله را بنويسند ” روزي كه به اين دنيا آمدم نميدانستم كه بايد بروم ، اما امروز كه ميروم ايمان دارم كه برميگردم (قيامت)””. باورمند بودن به حيات جاويد ضريب خطاي ما را بسيار كمتر ميكند ، نيك بنگريد اگر انسان در تمامي طول عمر خود تنها و تنها يك ظلم بيش نكرده باشد ،فقط يك ظلم و آنهم زنداني كردن و خفه كردن استعداد رشد انسان ديگري را ،همين !! تصور ميكنيد براي همين يك خطا  تا طي چه مقدار زمان بايد بهاي همين يك ضرر را كه  همانا نابود كردن و جلوگيري نمودن از رشد يك استعداد بوده را بپردازد ؟؟؟!!!  تصور كنيد اگر آن استعداد شكوفا ميشد ممكن نبود كه بشريت را از يك درد نجات دهد ؟؟. اگرما باورمند به كرامت انساني باشيم ،اگر ما ايمان به بقاي هستي داشته باشيم ، اگرما خود را يك تاجر موفق ميدانيم ، اگر ما به پاكي محصولي را كه به بشريت عرضه ميكنيم ايمان داشته باشيم ،اگرما دو پديده ضرر و منفعت را شناخته باشيم ،اگر ما به حيات جاويد باورمند باشيم ،اگر ما كه اينهمه از علم وآگاهي دم ميزنيم عالم باشيم ، اگر ما كه اين همه از خرد و خرد دم ميزنيم خرد داشته باشيم .آيا ميدانيم كه .۱-تنها كالاي پر بهائي را كه در طول عمر ميفروشيم ،همانا خود عمر هست ؟ ( العصر) ۲-با فروش اين كالاي غير قابل جاي گزين شونده ، غير قابل برگشت (البته بوضع فعلي) ضرر ومنفعت ما در كجاست؟ ۳-هيچ انسان باخردي آگاهانه نبايد اقدام بخريد مطاعي نمايد كه بزرگترين زيان آن بد نامي و بي آبروئي خواهد بود ؟ براستي اين همه از اين خرد و علمي كه شبانه روز از آن دم ميزنيم ، و هر دوي آن را بري از ضرر و زيان ميدانيم ،خود نيازمند به اصول راهنما نيستند ؟ از زيانكاران بپرسيد اصول راهنماي عقل يا خرد شما چه بود كه با همه فخر فروشيهاتان ،با همه ظلمها كه روا داشتيد ، با همه خونهاي بناحق كه ريختيد ،باهمه حرام ها كه خورديد ،باهمه تجاوزها كه به كرامت انساني كرديد ، با همه آه وناله هاكه در پشت سر خود بجا گذاشتيد ، با همه فريادهاي حق طلبانه ئي كه در حلقم آزادي خواهان خفه كرديد ، با همه حتك حرمت ها كه بنواميس انسانهاكرديد ، باهمه استعدادهاكه پشت ميله هاي زندانهايتان نابود كرديد ، و با همه آنچه را بنام خالق بر خلق نازنين اوروا داشتيد و… برداشت و تعريف شما از اين سوره چيست ؟ شما ضررو زيان اين عمر را در چه ميبينيد ؟ چرا اين پيام نور را همراه مشتي خاك در كفن ( محمد) گذاشتيد و به جاي آن … اجازه دهيد در يك جمعبندي مختصر، پاسخ به اولين سوآل شما را در همين جا پايان دهم .قرآن زمان را بشهادت ميگيرد ،زماني كه اگر مااهل تجارت باشيم براي هر لحظه آن بسيار ارزش قائل خواهيم شد .قرآن بدون ذكر مليت، رنگ پوست، زبان،وباور انسان صادقانه اورا نصيحت ميكند كه ؛ باور و پذيرش و ماندن در اين عصر ،و غفلت از عزيمت بسوي يك زندگي برتر و متكامل تر زيان مطلق خواهد بود .قرآن بدون كوچكترين اشاره بدين  و مذهب انسان و تنها با ذكر نوع انسان ( الانسان)  و بدون داشتن كمترين چشم داشتي به همين انسان متذكر ميشود كه بهترين و بي ضرر ترين راه رسيدن و دستيابي به آن حيات جاويد  كه اتفاقا پايه هاي آن در همين جهان گذاشته ميشود، همانا شناخت زمان (ايمان) كردار نيك (عمل صالح) و بمنظور دسيابي و بقاي به  دو پديده ايمان و عمل صالح ، تواصي به حق ،كوشش فكري مستمرو الهام گير از ايمان براي تشخيص حق و تواصي به صبر ،كوشش و پايداري براي تحقق آن ميباشد.

انشاالله ادامه دارد

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.