عاشق کیست!؟
بدست Nader • 15 ژوئن 2012 • دسته: نوشتاربا نام و ياد عاشق جهان هستي،( او).
ديروز از طريق پست الكترونيكي ،موضوع عشق او و ما را باآنها كه ميشناختم و تصور ميكردم از عاشقان او هستند ارسال كردم .تا جواب، دريافت شود ،كه اميدوارم چنين شود ،خود بحث پيشنهادي را آغاز ميكنم و از آن عاشق هستي و معشوق خود تقاضاي كمك دارم .
بنا بر باور من ،پس از آفرينش انسان ، و مخصوصا پس از افتخار كسب مجموعه استعداد ها و اسماء از آن عالم مطلق ، و دريافت ابلاغ خلافت ، براي اجراي اوامر او در زمين ،دو صف علمي در زمين تشكيل شد .
يكي صف آن عالم مطلق بر جهان هستي يا علم كل. و ديگري آدم عالمي كه علمش را نيز از او آموخته !.( سوره بقره).
بر سر صف اول، ان عالم بيهمتا با علم و آگاهي مطلق خويش ، بر كل آفرينش . و ( در مراتبي ،بمراتب پائين تر ،تمامي آفرينش او كه هر موجودي در كل هستي بنا بر وظيفه اي كه او بر عهده اين آفريده خود محول فرموده به نسبت ماموريت خود از علمي نيز برخوردار ) ، و همگان در برابر آن علم مطلق در نهايت خشوع و خضوع گوش بفرمان اوميباشند .
در صوفوف ديگر اين گروه يا مفتخرا در پيشگاه او عاشقانه با پذيرنده گي تمامي فرامين خدواند گوش بفرمان و آماده بنده گي و اجراي آن ميباشند .
و يا در نهايت تاسف ( البته براي خطاي خودشان و نه نياز خداوند ) خود را باصطلاح بينياز از خداوند ، و در پاره اي از موارد رو در روي او قرار دارند.
تشكيل دهندگان اين دو صف هر كدام شناسنامه اي در دست دارند و هر كدام به نوبه خود ،خويشتن ، خويش را به ديگري معرفي ميكنند .
ابتدا ميروم بسراغ صف آن بي همتا ( احد )،( اين كه ميگويم او نيز صف دارد براي اينهست كه يك جهان به جزء گروهي از انسانها كه بعدا آنان را معرفي خواهم كرد ،در پشت سر او در صف عبوديت و بندگي ايستادند ).
اكنون ببينيم كه خداوند هستي ، خود ، و ديگران را چطور معرفي ميفرمايد .
اسم.الله .
نام خانواد گي: اين سئوال قبلا در تاريخ از او شده ، و او چنين فرموده : قل هو الله احد .
بسيار جالبه كه ،در اين آيه ميفرمايد : قل ، جالبه چرا خداوند بجاي اينكه مستقيما خود را معرفي فرمايد ، از كلمه قل استفاده ميفرمايد ؟.بدليل اينكه ،اوصاف كامل و جامع سخن خداوند بسيار برتر از دريافت عقول بشري ميباشد ،و بايد آنرا از طريق نزول ( نزول در اينجا يعني پائين آوردن تا سطحي كه براي موجودي همانند انسان قابل فهم باشد) به وسيله پديده وحي به پيامبراني كه اتفاقا آنان را نيز خود بر ميگزيند تنزل داده ، تا بدينوسيله بشر اسان تر بتواند از كلام او بهره مند شود ، و رابطه علميتري را با او برقرار كند .
اينكه عرض ميكنم علمي ،و نه عاشقي كه اتفاقا در اينجا مورد بحث ماست ،زيرا من هنوز از كلمه قل خارج نشده ام ، بحث عاشقي نياز به وحي ندارد ، گرچه وحي نيز ميتواند كمك كند .اما عاشقاني در زمين ،و در جهان هستي هستند كه شايد اصلا از پديده وحي با خبر هم نيستند .
كلمه هو، مفسرين در مورد اين كلمه نظر هاي گوناگوني را اظهار فرموه اند كه ميتوانيد به تفاسير آنها مراجعه فرمائيد ، اما من با نهايت احترامي كه براي آنها قائل هستم ،نظر ديگري دارم ، اتفاقا در كلمه (هو ) نيز يك رمز زيبائي نهفته و آن اين هست كه او در ابتدا يك راست نرفت بسراغ معرفي كلمه ( الله ) ، زيرا يا آنهمه عظمت براي بشر مخصوصا در آن زمان قابل درك نبود ،و يا اينكه بنا بر فرموده قرآن اعراب در همان زمان هم با كلمه الله آشنائي داشتند .هميشه او بهترين عالم است .
بكلمه ( احد ) توجه كنيد
خوب زماني كه او همتا ندارد ،پس مسلما نميتواند با كسي نسبت داشته باشد .اما او در همين جا بسنده نكرده ، و در ادامه ميفرمايد : الله الصمد ،صمد در لغت به معني پايدار ، پر و فشرده است ،صمد معني بي نياز نميدهد ، چون بسيار روشن است كه آن خداوندي كه بيهمتاست كه نياز مند نميشود. نياز از آن آنانيست كه در يك مجموعه بنام اجتماع بيكديگر نياز مند ميشوند ، صمد يعني ، او ،الله بحدي ثروتمند است كه توي نيازمند هرچه نياز داشته باشي او قبلا در جهان هستي آن نياز را برآورده كرده ، و تنها تو با سعي و تلاش خود و در جهت اراده او ميتواني به هر آنچه كه در انديشه ات ميگنجد دست يابي . و در نهايت: او نه اين احد بودن و صمد بودن را از كسي به ارث برده و نه ارث بر دارد.لم يلد و لم يولد.
و اما ،عاشقي خداوند ، و معشوق بودن او .و راهي كه آن شبان رفت ، كه حتي موسي پيامبر را نيز ……..
اينجاست كه پاي عشق او بميان ميآيد . يا رب قدم وحييت بر سر و بر چشم من ، ولي ، نه دل تو ، و نه دل من به همين وحي راضي نميشه ، ما دو تا بايد در جاي ديگري همديگر را ملاقات كنيم ، حالا تو بايد از زبان من حرف بزني تا منم دست و پاچه اين وحي و بكن و نكبهاي تو نشم ، و ما دو تا بتونيم در خلوت خودمون با هم كشتي عشق بگيريم .
آن حرفات با اينكه فوق العاده هم زيباست اما بدرد همان موسي ، محمدت ميخوره ، كه اين همه بكن ، نكن بهشون ابلاغ فرمودي !. رفاقتي بمن بگو تو كي هستي واگه من بخوام سرم را بندازم زير و هر وقت خواستم بيام خونت ، آدرست كجاست ،و چطوري ، و چه ساعتي بايد بييام كه كسي اونجا نباشه كه من اگه خواستم حرفاي َمحرمانه بات بزنم كسي نفهمه ، كه يدفعه ابروي ما , تو در و محله جلو اينا بره .
اگه تو بيگي شب بيام ، رو چشم هر ساعتي از شب كه سرت خلوته و كسي دور و برت نيست مييام ، اگه صبح كله سحر خوبه ، اگه بعد از ظهر كه خيليا خوابند بييام ؟ .
و اينجا بود كه ، آرام ، آرام دل آن الله با تمام عظمتي كه داشت ، و ما هنوزم نوكرشيم ، يه جوري چيز شد ، و فرمود : راست ميگي آفرينش بي عشق خيلي خشكه، اين همه 10 فرمان و، 100 دستور، و اينها ، يه جوري رابطه ما دو تا را ارباب و رعييتي كرده و فكر نميكنم اونهائيكه يه قلب عاشق توي سينشون كار گذاشتم ،بتونن با ما خيلي خودموني حرف دلشون رو بزنن.
حالا آن الله ،با تمام عظمتش ، كه اصلا قابل انكار هم نيست عاشق شد .
اگه گفتين كه اولين تجربه عشقي خودش رو با كي آغاز كرد ؟ . ميدونم كه هر كدام از شما يكي را انتخاب ميكنيد . اما من فكر ميكنم كه ،،،،،،،.
آنوقت كه توي آن باغ با آن زن و شوهر يه جوري بينشون دلخوري پيش اومد ، و راه هبوط را پيش پاي اونا گذاست ، خودش فهميد كه، اي داد و بيداد ،ما يك رفيق توي زمين خلق كرديم و اينهمه هم جلو اين ملائكه ها به اين هنر بي مانند مون نازيديم و همه اونا رو هم جلو اين زن و شوهر كنف كرديم و واداشتيم خاك رو ببوسند ، 1000 تا تعظيم و تكريم هم بكنند ، و حالا براي يك سيب نا قابل ……..! نه اين درست نيست ، (فتلقي آدم ) ، فرستاد دنبالشون كه بيياد منم دلم براي شما تنگ شده.
و اين اولين بار بود كه بدون هيچ واسطه اي با بنده اش مستقيما ، سخن از عشق گفت :
( من رحيمم ) .يعني منم دنبال رفقاي جون جوني ميگردم .
خوب توجه كنيد اگر خداوند فرموده بود كه من رحمان هستم ، ميشد ،همينه كه هست ،گفتم نكنيد ،كرديد ، حالا چشمتون كور بكشيد . نه خير اول او طناب عشق را در رحمييتش انداخت پائين ، بعد به اونا گفت حالا آن سر طناب رو هم شما بگيريد .
گفتند كه حالا سر طناب را هم گرفتيم بعد چي ؟ ( توبه كنيد ) ، يعني چه كه توبه كنيم ؟ يعني بر گرديد !!! يعني كه .. آره منم دلم برا شما تنگ ميشه ، آخر من تمامي آنچه در زمين هست را براي گل جمال شما دو تا خلق كردم ،( هو الذي خلق لكم في الارض جميعا ) .
اي جانم به قربانت ، حالا از عشق داري حرف ميزني ،جان ما همين جا تمومش كن .
اما ، نه ،اين داستان حالا حالا ادامه داره .
دومين تجربه عشقي خداوند با كي بود ؟ ابتدا ببينيم كه عشقان خداوند هستي بخش در هنگام راز و نياز با معشوق خود چگونه سخن ميگويند . يارب ،اين قلب من است ،اين مركز حيات من است،اين عضو كوچكي را كه ميبيني بر سر دستم گرفته ام قلب من است ،آنرا از درون قفسه سينه ام بيرون آورده ام تا تو خوب آن را تماشا كني ،پاك و بي آلايش ،تو در اين خانه همسايه نداري .اگر گاه گاهي كس يا كساني را ميبيني كه از اينجا عبور ميكنند آنها عابرين پياده اي هستند كه موقتا ميآيند و خيلي زود هم اين جا را ترك ميكنند .مستاجر موقتند.اينجا خانه توست.
متوجه ميشي ؟ منظورم همين قلبيه كه تو خودت رو توي اون جادادي.
يارب اين تمامي موجودي من است كه ميبيني ،اين هستي من است و من اين هست ناقابل را گرچه بسيار هم كوچك است ،اما چون تو فرمودي كه:از رگ گردن به من نزديكتري. پس يافتم كه اين كوچك اطاق، خانه و مسكن توست ،و من همه تلاشم را در پاك نگه داشتن آن كردم ، هر روز و روزي چندين بار آنرا با آب ديده شستم ،با مژگانم جاروب كردم ،ميدانستم كه تو از جاي گرم و نرم خوشت ميآيد سعي كردم با هر طپشي آنرا گرم نگه دارم ،درب خانه را بر روي غير بستم ،سعي كردم تا با ضمضمه هاي مستمر اهنگ لالائي را برايت بنوازم تا تو در اين خانه از بهترين آرامش بر خوردار شوي.و ابراهيم ادامه ميدهد :
يا رب امشب در نيمه هاي شب از كاشانه گلي خود برون خواهم جست تا براي اولين بار رودررو ترا ملاقات كنم ، و من چقدر ذوق خواهم كرد كه براي اولين بار تو خداي قشنگ و نوراني خود را خواهم ديد؟:” فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبا
چه ستاره درخشنده اي ،واقعا تو رب مني ؟.
چه شب زيبائي ؟ اين من و خداي من ، هذا رَبِّي ! و اما افسوس كه ، چقدر سخت بود كه در كمتر از زمان خداي ابراهيم ناپديد شد ؟!.،فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِين ؟! چقدر من روي اين ملاقات سرمايه گذاري كرده بودم ،چه شد؟ خداي من افول كرد ؟ من خداي فراري را دوست نميدارم .
اما مگر ابراهيم جوينده دست از تلاش بر ميگرفت ؟ نه ، ابراهيم ميبايستي درس بزرگي به هستي ،به انسان و به عشق ميداد .
…امشب ميروم و خداي بزرگتري را جويا ميشوم ، آن كه نوراني تر است . ” فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي …و چشم ابراهيم در چشم زيباي ماه افتاد و لرزه اي بر اندام ابراهيم ،آهان اين خداي من است ،چقدر نوراني تر و بزرگتر ؟
كجا بودي ؟ اين همه بدنبال تو ميگشتم! اما ديري نپائيد جناب ماه ابراهيم در يك گردش قمري از ديد ابراهيم برفت !!. وا مصيبتا ، اين چه سرنوشتيست ؟ بهركه دل ميبندم در كمتر از زمان از ديد من پنهان ميشود . و ابراهيم نااميد از آن دو خداي اين دو شب راهي خانه شد ، آخر مييابمت ، من كسي نيستم كه دست بر دارم از تو،و روز فرا رسيد ، و باز ابراهيم بدنبال معشوق . تا اينكه نگاه عاشقانه ابراهيم در صورت زيباي خورشيد خانم افتاد . وه كه تو چقدر زيبائي ! من ديگر دست از تو برنميدارم تو آن خدائي هستي كه من ترا جويايم ،اي من بقربان تو كه اين همه نوراني هستي.ديروز ابراهيم دست بدعا شده بود كه يارب هدايتم كن من بي تو هيچم و سر گردان .و امروز مطمئن شد كه همين خورشيد خانم نوراني خداي اوست. ” فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبر. ابراهيم محو در بزرگي خورشيد خانم شد . اما چه كسي بجزء تو از سرنوشت ما خبر دارد؟ اي هستي بخس هستي؟.و خورشيد خانم كم مهر آرام آرام راهي غروب شد ، وهر چه ابراهيم فرياد ميزد آهاي خداي من نرو من بتو نيازمندم ،آهاي خورشيد خانم اينقدر بي مهري نكن،آخر من در اين زمين نيازمند به يك خداي برتر از آنچه كه همگان ميپرستند هستم من اين خدايان افول كننده را… را دوست نميدارم ،ابراهيم فرياد ميزد و ميرفت بسوي خانه خويش .
و ابراهيم در خانه شد و سر در درون خويش … و من ديگر از هرچه خداي افول كننده است متنفرم اينها خداي من نيستند.و من حتي از قلب نازنين خود نيز شرمنده ام كه چرا آنرا براي آن خدايان مخلوق بر سر دست گرفتم و ميخواستم كه همه اين هستييم را بپاي اولين ديدار آن ها فدا كنم .
اما تو .. روي سخنم با توست ،با تو كه هستي را آفريدي ،من تمام تلاشم را كردم تا بيابمت ،اكنون يافتم كه تو نه آنهائي ،و نه ايني و نه جدا از آن و اين ، تو پديد اورنده همه مائي، من گشودم آغوش عشقم را ،تمنا ميكنم رخ بنما .
( در اينجا قبل از ادامه بحث بايد يك مسئله اي را با شما فرهيخته گان در ميان بگذارم و ان اين هست كه چرا ابراهيم از اول بسراغ خورشيد نرفت و از راز و نياز با ستاره آغاز كرد؟ . من فكر ميكنم كه در ايجا قرآن يك درس فوق العاده جالبي را مطرح ميكند و آن اين است كه تكامل جزء لاينفك هستيست ،حتي در مورد ايمان انسان ،به همين دليل ابراهيم از كوچك شروع كرد تا به بزرگ و در نهايت به اكبر كه بزرگترين بزرگهاست رسيد.).
واما ادامه آن عشق جانسوز ، آن عشق دو طرفه خداوند و آدم و خداوند و ابراهيم و خداوند و انسان… در سوره انعام خداوند در آيه 58 ميفرمايد ” وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض….. اگر خداوند آن عجايب جهان هستي را پيش چشم ابراهيم گذاشت ، يا بعبارتي هستي را به او نمود. پس چرا بعد از احراز اين مقام منحصر بفرد تاريخ آفرينش ابراهيم بدنبال ستاره و ماه و خورشيد رفت!.باز هم تصور ميكنم كه ابراهيم در آن آيه اي كه در همين سوره ميفرمايد (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِين.
اولا ازر پدر ابراهيم نبود ،او در ميان آن قومي كه اصنام(جمع صنم= بت صورت دار) را الاهه خود قرار ميدادند بزرگ مردي بود و به رسم محلي آنگونه افراد را پدر صدا ميزنند ، و ابراهيم هم براي اينكه او را در عين بت پرستي احترام كرده باشد پدر صدايش كرد و نه اينكه اين شخص پدر خود ابراهيم بود.)
نخواست كه عقب ماندگي و كوته بيني باوري آن قوم را برخ آنها بكشد و بگويد كه شما و خداياني كه ميپرستيد همه احمق هستيد .براي اتمام حجت با آنها همراهي كرد و گفت كه بسيار خوب من حتي حاضرم به بالاتر از اين بتهاهم كه ستاره و ماه و خورشيد هستند نيز بعنوان رب نظري بيندازم اما نيك ميدانم و شما نيز نيك بدانيد كه اين راه ،راه خطاست و و من عاشق افول كننده نميشوم زيرا انسان بايد به معشوقي دل ببندد كه او را ترك نكند. و در نتيجه من رفتم بدنبال آن يار هميشه ماندني ،آن معشوق هميشه زنده آن شكافنده و آفريننده جهان هستي.
و جالب تر اين كه در اينجا هم همانند عشق خداوند به آدم باز هم اين او بود كه طناب عشق را بپائين انداخت .و فرمود : و نري ابراهيم .
همراهان مشتاق ، نيك ميدانم كه شما رهروان پيشين اين صراط هستيد ، ولي اما ،زماني كه
آن آتس شعله بر ميكشد ،انسان در بيخودي از خود دوست ميدارد كه اين تجربه را با ديگر همراهان در ميان بگذارد ، باشد كه اگر خداي ناكرده انساني بر سر دو راهي شك به عاشق ، و معشوق بودن خداوند ، ايستاده ، بداند كه هميشه اميد به ديدار رودر روي معشوق وجود دارد.
اسم فاميل او چيست ؟
اين ديگه چه سئواليه ؟ خداوند كه فاميل نداره كه بخواد اسم فاميل داشته باشه !!.
نه، منظورم ،اسماء ديگر اوست ،هان اسماء الحسني را ميگوئي ، بله ،( آنها را در سايت
Entezam.com تحت همين عنوان با معاني آن ،البته در سطح فهم ناچيز خودم قرار دادم. خوبه كه سري به آن بزنيد و بسيار ممنون ميشم كه در ارتقاء معاني مناسبتر بنده را ارشاد استادانه بفرمائيد .) در همين اسماء الحسني است كه شما در هر كدام يك جهان عشق، عاشقي را پيدا ميكنيد.
مجددا ،بعرض شما سروران گرام ميرسانم كه ، با پاسخ ارزنده هر كدام از شما عاشقان اميد بر اين هست كه در اين برحه عاشق كشي توسط ،سلاخان عشق باو ( نگاه كنيد به آزادي خواهاني كه در زندانها ، زير دردناكترين شكنجه ها، صدايش ميكنند كه هنوز هم ترا و آزادي را كه تو بعنوان بهترين هديه عشق بما ارزاني فرمودي، عاشقيم ) ما كه باصطلاح آزاديم ،نويد اميدي را بدهيم كه طلوع فجر آزادي عشق بسيار نزديك است و ما با شمائيم. و به جويندگان آدرس عشق به خداوند بگوئيم كه ،به اين اسماء زيبا ي سراسر مملو از عشق و عاشقي نگاه كنيد . ما براي باز يافت آن هديه عاسقانه اي كه بنام آزادي انسان
به پدر و مادر ما در ديروز نه چندان دور تاريخ ارزاني فرمودي تا تقديم اين جان ناقابل ميايستيم . ما يافتييم كه اگر امروز بنشينيم و اجازه دهيم كه به نام تو عشق ( آزادي ) را سلاخي كنند ،در فرداي ملاقات بجزء شرمساري ، در گوله باري بنده گيمان ،ارمغاني براي پيشكشي ، به پيشگاه مبارك عشق تو نداريم .
يارب، تو عاشقييت را در آفرينشت و در آزادسازي انسان از بند پرستش غير خودت، به هستي و انسان ثابت كردي ، امروز نوبت ماست كه در اين گلستان عشق ،و عاشقي با تو
آن غنچه نو شكفته آزادي كه دين فروشان تو در حال پر پر كردنش هستند ،را بوياتر ،و زيباتر كنيم تا نسل فردا ي ما اجازه داشته باشند ،آزادانه برمزار ما سبدي از آزادي را ارمغان كنند.تا رايحه دلنشين آن جهان گير شود .مطمئن باشيد كه باز هم خورشيد،آزادي از سر زمين ايران و بدست ايراني ،موحد طلوع خواهد كرد.باميد ،آن روز ،امروز بايد به پا خواست .
و اما برسر صفوف ديگر چه كساني ايستاده اند؟ باميد رحمت آن خداوند ،هميشه عاشق ، و هميشه معشوق بحث را در نوبتي ديگر ادامه خواهم داد . وسلام.
نادر انتظام . پانزدهم جون 2012