دین ابراهیم

بدست • 14 آوریل 2012 • دسته: نوشتار

بر سر آن دين قيم ابراهيم چه آمد ؟.

با آغاز چهلمين سال برخورداري از افتخار در خدمت قرآن كريم بودن ، بر آن شدم تا بيابم كه بر سر آن دين قيم و توحيدي و در عين حال بسيار ساده ابراهيم عزيز چه آمد؟.

شايسته خواهد بود كه ابتدا برويم بدنبال بر قراري اولين ارتباط بين اين دو عاشق و معشوق .

آن مسلم بدانيد كه تا خداوند اراده بر قراري ارتباط با انساني را در سبد عشق خود قرار ندهد هر چه  انسان در تمامي ساعات شبانه روز صد ها و صدها بار به نماز بايستد ، هزاران روز روزه بدارد ، همه ضجه هاي عالم را فرياد زند ،امكان برقراري عشق وجود ندارد .

زماني كه صحبت از عشق ميكنم نه منظورم عبادت است ،خداوند نياز به عبادت ندارد .. او در زمين بدنبال تعدادي معشو ق ميگردد. خداوند طنابي دارد كه آنرا طناب عشق مينامد . فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم.

اين اولين بار بود كه آن هستي بخش در زمين با هم صحبتي خودش ارتباط عاشقانه بر قرار كرد .زماني كه ميگويم عاشقانه ، نگاه كنيد به كلماتي را كه خودش بكار ميبرد.

به آيه فوق نگاه كنيد : پس فرا گرفت آدم از پروردگارش ( كلماتي ) را ،خوب اگر اين رفيق عزيز ما دلش براي آدم تنگ نشده بود چرا طناب را فرستاد پائين ؟

ميشود ازاو  بجز عشق چيز ديگري را سراغ داشت ؟ و الا او را با يك موجود

خطا كار كه از دستورش سر پيچي كرده بود ديگر چه كار بود ؟!.

بدنباله معاشقه توجه كنيد ،پس توبه او را پذيرفت؟! جالبه كجاي اين آيه شما توبه اي از آدم ميبينيد .كليد معماي اين عشق در هيمن جاست ،اجازه دهيد آيه را دنبال كنيم بعد بر گرديم به دنبال آن كليد .

در دنبال آيه خودش را معرفي ميكند : من توبه پذيرم ؟ حضرت عاشق كسيكه  توبه نكرده بود كه شما ميفرمائيد من توبه پذيرم.كليد اين معما در همين جاست .

رحيم ، يعني عاشق ،آنهم عاشق بيقرار،عشقي كه دست توبه كردن معشوق را رو نميكند ! نكند كه ديگري از راز پنهاني خطاي معشوق سر در آورد و در اين شرايط آبروي معشوق خداوند ريخته شود و او در انظار ديگران شرمنده شود ؟!.

عشق را ميبينيد؟ مو بر تن انسان بپا ميايستد.بهمين دليل ميگويم او عاشق واقعيست زيرا آدم كه توبه نكرده بود ، كه خداوند عاشق بخواهد توبه او را بپذيرد .اگر هم توبه كرده بود ،آن كريم و رحيم آبروي آدم را در انظار ديگران نبرد و در ساز وناقاره فرياد نزد كه ديديد آدم را وادار كردم توبه كند .به اين ميگويند عاشق.

اكنون سئوالي را پيش روي شما فرهيخته گان ميگذارم . آيا آدم نماز ميخواند ؟ روزه ميگرفت؟ ذكات ميداد؟ از انفاق چيزي ميدانست؟ بكدامين يك از آنچه را امروز بنام دين بر ما روا ميدارند ميبايستي كه عمل ميكرد؟.هيچكدام !.

                         بر سر آن دين قيم ابراهيم چه آمد؟

پس از آدم نوبت رسيد به ابراهيم ،سئوال اينجاست كه آيا خداوند ابراهيم را صدا زد يا آبراهيم او را .

ابتدا ببينيم كه عشقان خداوند هستي بخش در هنگام راز و نياز با معشوق خود چگونه سخن ميگويند . يارب ،اين قلب من است ،اين مركز حيات من است،اين عضو كوچكي را كه ميبيني بر سر دستم گرفته ام قلب من است ،آنرا از درون قفسه سينه ام بيرون آورده ام تا تو خوب آن را تماشا كني ،پاك و بي آلايش ،تو در اين خانه همسايه نداري .اگر گاه گاهي كس يا كساني را ميبيني كه از اينجا عبور ميكنند آنها عابرين پياده اي هستند كه موقتا ميآيند و خيلي زود هم اين جا را ترك ميكنند .مستاجر موقتند.اينجا خانه توست.

يارب اين تمامي موجودي من است كه ميبيني ،اين هستي  من است  و من اين هست ناقابل را گرچه بسيار هم كوچك است ،اما چون تو فرمودي كه:از رگ گردن به من نزديكتري. پس يافتم كه اين كوچك اطاق، خانه و مسكن توست ،و من همه تلاشم را در پاك نگه داشتن آن كردم ، هر روز و روزي چندين بار آنرا با آب ديده شستم ،با مژگانم جاروب كردم ،ميدانستم كه تو از جاي گرم و نرم خوشت ميآيد سعي كردم با هر طپشي آنرا گرم نگه دارم ،درب خانه را بر روي غير بستم ،سعي كردم تا با ضمضمه هاي مستمر اهنگ لالائي را برايت بنوازم تا تو در اين خانه از بهترين آرامش بر خوردار شوي.و ابراهيم ادامه ميدهد :

يا رب امشب در نيمه هاي شب از كاشانه گلي خود برون خواهم جست تا براي اولين بار رودررو ترا ملاقات كنم ، و من چقدر ذوق خواهم كرد كه براي اولين بار تو خداي قشنگ و نوراني خود را خواهم ديد؟:” فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَبا

چه ستاره درخشنده اي ،واقعا تو رب مني ؟.

چه شب زيبائي ؟ اين من و خداي من ، هذا رَبِّي ! و اما افسوس كه ، چقدر سخت بود كه در كمتر از زمان خداي ابراهيم  ناپديد شد ؟!.،فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِين ؟! چقدر من روي اين ملاقات سرمايه گذاري كرده بودم ،چه شد؟ خداي من افول كرد ؟ من خداي فراري را دوست نميدارم .

اما مگر ابراهيم جوينده دست از تلاش بر ميگرفت ؟ نه ، ابراهيم ميبايستي درس بزرگي به هستي ،به انسان و به عشق ميداد .

…امشب ميروم و خداي بزرگتري را جويا ميشوم ، آن كه نوراني تر است . ” فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي …و چشم ابراهيم در چشم زيباي ماه افتاد و لرزه اي بر اندام ابراهيم ،آهان اين خداي من است ،چقدر نوراني تر و بزرگتر ؟

كجا بودي ؟ اين همه بدنبال تو ميگشتم! اما ديري نپائيد جناب ماه ابراهيم در يك گردش قمري از ديد ابراهيم برفت !!. وا مصيبتا ، اين چه سرنوشتيست ؟ بهركه دل ميبندم در كمتر از زمان از ديد من پنهان ميشود . و ابراهيم نااميد از آن دو خداي اين دو شب راهي خانه شد ، آخر مييابمت ، من كسي نيستم كه دست بر دارم از تو،و روز فرا رسيد ، و باز ابراهيم بدنبال معشوق . تا اينكه نگاه عاشقانه ابراهيم در صورت زيباي خورشيد خانم افتاد . وه كه تو چقدر زيبائي ! من ديگر دست از تو برنميدارم تو آن خدائي هستي كه من ترا جويايم ،اي من بقربان تو كه اين همه نوراني هستي.ديروز ابراهيم دست بدعا شده بود كه يارب هدايتم كن من بي تو هيچم و سر گردان .و امروز مطمئن شد كه همين خورشيد خانم نوراني خداي اوست. ” فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبر ابراهيم محو در بزرگي خورشيد خانم شد . اما چه كسي بجزء تو از سرنوشت ما خبر دارد اي هستي بخس هستي؟.و خورشيد خانم كم مهر آرام آرام راهي غروب شد ، وهر چه ابراهيم فرياد ميزد آهاي خداي من نرو من بتو نيازمندم ،آهاي خورشيد خانم اينقدر بي مهري نكن،آخر من در اين زمين نيازمند به يك خداي برتر از آنچه كه همگان ميپرستند هستم من اين خدايان افول كننده را… را دوست نميدارم ،ابراهيم فرياد ميزد و ميرفت بسوي خانه خويش .

و ابراهيم در خانه شد و سر در درون خويش … و من ديگر از هرچه خداي افول كننده است متنفرم اينها خداي من نيستند.و من حتي از قلب نازنين خود نيز شرمنده ام كه چرا آنرا براي آن خدايان مخلوق بر سر دست گرفتم و ميخواستم كه همه اين هستييم را بپاي اولين ديدار آن ها فدا كنم .

اما تو .. روي سخنم با توست ،با تو كه هستي را آفريدي ،من تمام تلاشم را كردم تا بيابمت ،اكنون يافتم كه تو نه آنهائي ،و نه ايني و نه جدا از آن و اين ، تو پديد اورنده همه مائي، من گشودم آغوش عشقم را ،تمنا ميكنم رخ بنما .

( در اينجا قبل از ادامه بحث بايد يك مسئله اي را با شما فرهيخته گان در ميان بگذارم و ان اين هست كه چرا ابراهيم از اول بسراغ خورشيد نرفت و از راز و نياز با ستاره آغاز كرد؟ . من فكر ميكنم كه در ايجا قرآن يك درس فوق العاده جالبي را مطرح ميكند و آن اين است كه تكامل جزء لاينفك هستيست ،حتي در مورد ايمان انسان ،به همين دليل ابراهيم از كوچك شروع كرد تا به بزرگ و در نهايت به اكبر كه بزرگترين بزرگهاست رسيد.).

واما ادامه آن عشق جانسوز ، آن عشق دو طرفه خداوند و آدم و خداوند و ابراهيم و خداوند و انسان… در سوره انعام خداوند در آيه 58 ميفرمايد ” وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض….. اگر خداوند آن عجايب جهان هستي را پيش چشم ابراهيم گذاشت ، يا بعبارتي هستي را به او نمود. پس چرا بعد از احراز اين مقام منحصر بفرد تاريخ آفرينش  ابراهيم بدنبال ستاره و ماه و خورشيد رفت!.باز هم تصور ميكنم كه ابراهيم در آن آيه اي كه در همين سوره ميفرمايد (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِين.

اولا ازر پدر ابراهيم نبود ،او در ميان آن قومي كه اصنام(جمع صنم= بت صورت دار) را الاهه خود قرار ميدادند بزرگ مردي بود و به رسم محلي آنگونه افراد را پدر صدا ميزنند ، و ابراهيم هم براي اينكه او را در عين بت پرستي احترام كرده باشد پدر صدايش كرد و نه اينكه اين شخص پدر خود ابراهيم بود.)

نخواست كه عقب ماندگي و كوته بيني باوري آن قوم را برخ آنها بكشد و بگويد كه شما و خداياني كه ميپرستيد همه احمق هستيد .براي اتمام حجت با آنها همراهي كرد و گفت كه بسيار خوب من حتي حاضرم به بالاتر از اين بتهاهم كه ستاره و ماه و خورشيد هستند نيز بعنوان رب نظري بيندازم اما نيك ميدانم و شما نيز نيك بدانيد كه اين راه ،راه خطاست و و من عاشق افول كننده نميشوم زيرا انسان بايد به معشوقي دل ببندد كه او را ترك نكند. و در نتيجه من رفتم بدنبال آن يار هميشه ماندني ،آن معشوق هميشه زنده آن شكافنده و آفريننده جهان هستي.

و جالب تر اين كه در اينجا هم همانند عشق خداوند به آدم باز هم اين او بود كه طناب عشق را بپائين انداخت .و فرمود : و نري ابراهيم .

البته يادآور ميشوم كه به دو دليل من اين بحث را گشودم ، يكي با توجه باينكه آنچه كه امروز در جهان كنوني ما بعنوان دين از آن ياد ميكنند و يا بعبارتي عده اي ازآن  پيروي ميكنند هيچگونه رابطه و سنخييتي با آن دين قيم و بي آلايش  و سراسر مملو از عشق ابراهيم ندارد .آن دين يك رابطه عاشقانه بود بين آن خدا و

آن خليل ، و امروز تنها شبهي از آن عشق در جوامع بشري بر قلوب عده بسيار كمي از افراد بشر حاكم است.

ثانيا ، يك غلط مصطلحي بين پيروان حضرات موسي و عيسي و محّمد  رايج هست كه ميگويند اديان ابراهيمي !! ابراهيم تنها بنيانگذار يك دين بود آِنهم دين قيم و يكتائي او بود .اين كلمه  اديان را بعداّ پيروان تفرقه انداز اين باصطلاح اديان ابراهيمي بآن افزودند .و الاّ در هيچ جاي قرآن سخن از اديان ابراهيمي به چشم نميخورد !

مسئله جان سوز تر ديگري اين كه نه تنها آن دين يكتائي قيم تكه و پاره شد و شد اديان ،بلكه فاجعه ديگري نيز بوقوع پيوست و آن اين بود كه آن دين را نيز باز هم تكه وپاره كردند و از آن مذاهب ساختند !! و هر كدام بر بام مذهب خود شدند و فرياد بر آوردند كه ،تنها مذهب من بر حق هست و تو و مذهبت راهي جهنمي ؟!.

و در اين تاريكي ايماني بود كه سر وكله فرق نيز پيدا شد و ما ناآگاهانه در مورد فرق اديانمان چه سخنها كه رانديم و چه كتابها كه نوشتيم و هر روز بدون اين كه بدانيم با قلمهاي بيدين و يا بهتر بگويم از دين بيخبر خودمان چه در باره اين مذاهب مداحيهائي كه نكرديم.

اكنون سئوالي را پيش روي شما فرهيختگان هم باورم ميگذارم. آيا شما از آن دين قيم سراسر عاشقانه و بي آلايش ابراهيم بيكس و تنها اثري در جوامع باصطلاح ديني ما مشاهده ميكنيد ؟ بسيار سپاسگوي همه فرهيختگاني خواهم بود  كه با برخورداري از آِن  ايمان ابراهيمي اين جوينده را در يافتن گم شده ام ياري دهند. و اگر سراغي و يا نشاني آز ان طريق عشق ورزي به آن معبود و معشوق بيهمتا را در سبد باوري خود دارند ما را نيز ياري دهند.

از يابنده گاني كه آِن دل را خانه او كرده اند التماس دعا دارم .

 با سپاس از شما           14 آوريل 2012    نادر انتظام

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.