دین، مذهب، ایمان، مؤمن

بدست • 10 مارس 2012 • دسته: نوشتار

با نام و ياد عالم جهان هستي.

دين ومتد ين ،مذهب و مذهبي ، ايمان و مئومن.

آزادي انديشه و اراده انسان در كدامين سه پديده فوق حاصل ميگردد.

ابتداء بتعاريفي كوتاه از هر كدام ميپردازم.

استفاده از تعاريف متعارف را بعهده خواننده محترم ميسپارم.

آنها كه ميپذيرند كه انسان عاقلترين موجود در اين جهان هست و نيز ميپذيرند كه اين عقل نيازمند بيك اصول راهنماست و ميپذيرند كه باور يا دين آن انسان اصول راهنماي عقل و خرد اوست حتمي ميپذ يرند كه دين يا باور روشي است كه انسان خود آزادانه انتخاب ميكند تا بوسيله آن روش عقل او هدايت يابد.

پس دين يك روش است ،در همين جاست كه ميپذيريم كه عقلي ميتواند بهترين روش را برگزيند كه از هر ثنوييتي آزاد باشد ،آن عقلي كه زير سلطه ، و فرمانبر عقل ديگري باشد مسلم كه نميتواند روش آزادي را براي هدايت عقل خود انتخاب كند !.

بر تمامي فرهيختگان آشكار است كه بهترين روش براي هدايت يك عقل سالم و آزاد روش توحيد يست. (آرزو ميكنم كه آن عده از خؤانندگان بزرگواري كه با پاره اي از كلمات بخاطر غير فارسي بودن آن سر ستيز دارند با اين نوشتار برخورد ايدئولوژيكي نكنند كه مسلما من با دين بعنوان ايدئولوژي هيچگونه سر سازگاري ندارم)

انسان ديني كيست ؟انسان ديني انسانيست كه دين خود را در يك نهاد ديني از مقلد (با فتحه بر سر حرف ق ول) خود بعنوان يك مقلد فرا گرفته و از دين آن مقلد تقليد ميكند.

پس آشكار است كه يك دين تقليدي ديني نسيت  كه انسان خود آزادانه بر گزيده باشد ،و با توجه باين كه گفتيم دين يا باور يك انسان اصول راهنماي عـقل يا خرد اوست پس اين گونه انسانها از عقل آزاد نيز برخوردار  نيستند.در اين زمان است كه هر اينه از اين گونه انسانها سئوال كنيد كه آيا دين شما حضور و وجود اديان ديگر را نيز پذيراست؟ جواب منفيست.دين من ولاغير.

اما زماني كه  اين سئوال را پيش روي يك انسان موحد ميگذاريد ميگويد من باورمند بدين لااكراه هستم و در آن دين لكم دينكم ولي دين

مذهب و مذهبي

سخت بر اين باورم كه حد اقل در اسلام بعنوان يك دين توحيدي فاجعه بزرگ زماني بوقوع پيوست كه بلافاصله بعد از فوت پيامبر ( كه تمامي درود ها بر او و خاندان پاكش باد ) با شقه كردن آن دين توحيدي در همان ابتداي امر اولين خشت كج تفرقه و بوجود آمدن مذاهب گذاشته شد،و اين فاجعه نا باب تا ابد ادامه خواهد داشت و تا روزيكه مسلمانان بآن دين يكتائى خود باز نگردند ريختن خون هر انسان موحد و غير موحدي بر پيروان همه مذاهب آن مباح خواهد بود.

انسان مذهبي بهيچ وجه نميتواند بدون تقليد از يك مقلد مذهبدار باشد ،پس آن انسان مذهبي دينش برگرفته از مذهب ديگريست و اين كاملا از نظر يك عقل آزاد غير قابل قبول خواهد بود.

و اما ايمان و مئومن.

ابتداء ايمان را از ديدگاه اين سه نظريه بررسي ميكنيم.

نظريه اشاعره،پيروان اين نظريه بر اين باورند كه اقرار بوحدانيت خداوند ،تصديق پيامبران قبولي و اجراي امرها و نهي ها از شما يك انسان مئومن ! ميسازد در اين باور علم و معرفت جايگاه و منزلتي ندارد .

نظريه دوم نظريه معتزله است ،در اين نظريه عمل بتكليف و وظيفه براي اجراي امر بمعروف و نهي از منكر بهر عنوان  و تلاش براي بري كردن مردم از گناه بهر قيمت ثواب و پيروان اين نظريه مئومن باين هستند كه با اين روش ميتوان بمردم درس ايمان آموخت و از آنها با استفاده از اين روش مئومن ساخت!!.

نظريه سوم . نظريه فيلسوفان متكلم است ،حقيقت ايمان عبارت است از علم و معرفت فلسفي

به واقعيت هاي عالم هستي.

خلاصه كلام در سه نظريه فوق وجه اشتراك آنها در اين است كه حقيقت ايمان يك حقيقت شرعيست يعني خداوند است كه ميگويد حقيقت ايمان چيست .

و اما نظريه چهارم.نظريه عرفاي مسلمان است ،عرفاي مسلمان بر اين باورند كه جوهر ايمان  نه ( شهادت است) و نه (عمل بتكليف) و نه (معرفت فلسفي) .آنان ميگويند جوهر ايمان عبارت است از ( اقبال آوردن به خداوند و اعراض نمودن از اغيار).

اين اقبال عبارت است از گونه اي جهت گيري وجودي كه سراسر هستي آدمي را فرا ميگيرد و زيستن جديدي را براي وي به ارمغان ميآورد.

بازنوشت چهار نظريه فوق را وامدار كتاب زيباي ،ايمان و آزادي نوشته جناب محمد مجتهد شبستري هستم ( كه از پيشگاه او برايش تقاضاي رحمت دارم ).

                              و اما ماحصل 70 سال عمر و 40 سال مطالعه  مستمر

امروز من براي دين،مذهب،و ايمان  ،خود چه نظري دارم؟ سئواليست كه بارها پيش روي خودم ميگذارم.

بسيار جالبه كه تقريبا از آن همه خواندنها ، و نوشتنها امروز تعريفي از ديدگاه آن خوااندنيها

و نوشتنها  براي اين  3 سئوالي كه خود مطرح كرده ام را ندارم. شايد خواننده محترم اين عدم توانائي را بحساب كم ذهني من بگذارند ، كه من اصلا از اين قضاوت دلگير هم نميشوم، اما سئوالي كه در اينجا مطرح ميشود  اين است كه همه آنچه را خواندم نظر بزرگواراني بود كه حق آنها را نيز در ارشادم پاس ميدارم ، وهر گز  تلاشهاي پر ارزش انها فراموش نميكنم.

اما اينها همه نظر آن اساتيد محترم بود كه حقشان بر ما حلال باد .اما آيا امروز پس از 50 سال ميتوانم پاسخي براي سئوالهاي فوق كه از آن من باشد بدهم صادقانه ميگويم نخير

زيرا آنچه امروز  در اين درون بآتش كشيده شده  غيلان ميكند  آنچه نيست كه خواندم

آنچه است كه تجربه كردم ،لمس كردم ، با دو چشمان خود ديدم ،آن عظمت بي حد و حساب

آن افريدگار بي همتا ،آن درگوشيها كه فرمود و ميفرمايد آنچه ديروز و هر روز درست سر بزنگاه با حضور غير قابل انكار خودش از نهان بعيان ميآورد ،اصلا در انديشه و تصورم نميگنجيد كه اين چنين تجربه اي در عمر يك انسان امكان  پذير باشد!!.

اما امروز در بحث ايماني باين نتيجه رسيدم كه .

اولا در مورد دين و مذهب تا به اين ساعت نظرم همان است كه در ابتداي اين نوشتار معروض داشتم ، و اما ايمان و مئومن. هر بار كه ميخواهم در مورد اين دو پديده صحبت كنم باورم كنيد كه تنم ميلرزد .چون معتقدم ايمان پديده ايست كه ميتوان بدون داشتن هر كدام از آن سه مغوله فوق نيز بدست آورد .براي ورود به اقيانوس بي پايان ايمان لزوما نيازي به باور به اين و آن دين نيست. گرچه باور مند بودن به هركدام از آنها ميتواند در رسيدن به قله ايمان و يا بازداري از رسيدن به ان ما را ياري بدهد يا ندهد.

بر اين باورم كه ايمان يك حس گنجكاويست كه در يك انسان خوشبخت چقدر دوست دارم روي اين كلمه تا كيد و پا فشاري كنم بله و صد البته خوشبخت  در يك مقطع زماني كليد آن زده ميشود ، حالا اين كليد ميتواند در دوران كودكي زده شود يا در آخرين نيم ساعت  آخر عمر يك انسان .

اينكه عرض كردم يك انسان خوشبخت با تمام وجودم به آن باور دارم، مئومن به اين هستم كه در طول عمر يك انسان هيچ خوشبختي بالاتر از برخورداري از يك ايمان  نيست انهم  ايمان به حضور دائمي و مستمر و هميشگي او ،آن يار بي توقع ، شرمنده از پيشگاه پر مهرش هستم آن پروردگار متواضع ! شايد شما با اين لغت تواضع آنهم در پيشگاه آن سرور كائنات موافق نباشيد ،اما آيا اگر او با اين همه عظمت بيپايان  و غير قابل تصور با يك همچو مني بر سر يك سفره بنشيند و دستهاي پر خير و بركتش را در همان كاسه كند شما آنرا چه ميناميد؟ رحمت؟ آخر تا چه  حد رحمت .رحمانيت؟ رحيميت؟ نه اينها كلماتيست كه ما از او فرا گرفتيم تا بتوانيم خودمان را راضي كنيم ،او و رحمتش ،او وكرمش خيلي بالا تر از فهم هر موجودي در جهان هستيست.

راستي فكر ميكنيد او هيمين  است كه بما فرا داده؟ نه ما تاب وتحمل بيشتر از انرا نداشتيم و نداريم.اين همه آن نيست اين گوشه اي هم از آِ ن همه نيز  نيست.

آن زمان كه آن بزرگوار دو لب زيبا و پر مهر و محبت خود را ميگشايد و سر مباركش را مياورد نزديك گوش انسان و ميگويد منم ،تنها يار هميشه ماندني تو!! آن زمان كه بآرامي هر چه تمامتر حضورش را حس ميكني و صدايش را، صداي پدرانه اش را چنين در گوشت  ميشنوي  كه  ميگويد  منم …. و آرام در گوشت  ميگويد ، كه  ميخواستم بگويم  كه من هم  دلم براي تو تنگ شده و در زمين دنبال يك رفيق ميگشتم و حالا تورا انتخاب كردم و از اين به بعد من و تو بي پرده باهم حرف ميزنيم و با هم بدون واسطه درد دل ميكنيم، و تو هر وقت كه خواستي با من حرف بزني راحت باش من هميشه توي قلب تو هستم  تو هر وقت كاري  داشتي ميتوني بي وضو بي دين با دين در خواب در بيداري ايستاده نشسته در  هر حالي با من عين همين طور كه من الان دارم با تو حرف ميزنم با من حرف بزني يا الله چه تجربه اي؟ اي كاش كه آن لحظه هرگز تمام نميشد. و باز آرام ادامه ميدهد كه : اصلا تو نياز به واسطه نداري ،يادت باشه كه در اين خونه هيشه بازه ، مطمئن باش كه من نه مرخصي ميرم و نه به خواب ميرم و نه چرتم ميزنه ،من مشغوليات زن و بچه ندارم ،من آقا بالا سر ندارم از كسي اجازه هم نميگرم كه بيام و با تو حرف بزنم  من هر وقت اراده كردم سرم را ميزارم در گوش تو و باهات حرف ميزنم فهميدي؟ و من لرزان در حالي كه قلبم داره از قفسه سينه ام ميپره بيرون و سيل اشك از گونه هايم جاري شده در نهايت نا باوري ،ناباوري نه از اينكه اين او نيست ،نه از اينكه چطور منو انتخاب كرده ميخواهم او را قسم بدم كه … حرفم را قطع ميكند و ميگويد  مگر من نگفتم كه بي واسطه ! چرا دنبال كسي ميگردي كه او را شفيع قرار بدي و با واسطه قسم او با من حرف بزني يا از من چيزي را به خواهي و من آرام آرام دلم آرامش پيدا ميكنه كه البته و صد البته كه همين آرامش را هم از دستهاي گرم او دارم چون گرمي دستها شو روي قلبم حس ميكنم .با يك لكنت زبان ، شايد بهتر بگويم در حال احتضار همه مجموعه ايماني و پرستش و تجربه و خواندنيها و هر آنچه  كه  در چنته دارم را بكمك مطلبم و تلاش ميكنم كه در جواب او بگويم كه … كه  حرفم را قطع ميكند و چقدر دلنشين ميگويد :

از امروز يادت نره  كه بعد از اين هر وقت كاري داشتي سرت را بنداز پائين و بيا ،و من در حال تعجب ميپرسم كه از آنروز تا بحال ميگفتند بايد دو دستت را خوب ببري بالا ،خيلي بالا از سرت هم بالاتر تا تو جواب ما را بدي؟!.

و در حالي كه لبخند هيشگي را بر لبان مباركش داره ميفرمايد : مگه ديشب كه تو در خواب بودي كي مواظب تو بود ،كي  خورشيد  را از ديار تو برد تا تو در شب كه براي آرامش شما خلق كردم بتوني تا صبح راحت بخوابي، كي بان فرشتگان ماموريت  داد كه از تو و آنچه را كه نيز من بتو دادم مواظبت كنه ؟ كي روزي فرداي تو را بدون اينكه لب تر كني برات اماده كرده؟.

و من شرمنده از اينكه چرا اصلا اين حرفها را زدم ،گفتم ميدونم كه چقدر در حقم محبت كرده اي بيماريهام را شفا دادي ، در صدها تصادف نزديك به مرگ مواظبم بودي ، اين تو بودي كه اجازه ندادي زير خدائي تو ولي ديگري را انتخاب كنم  .اما … باز هم حرفم را قطع كرد و گفت آيا هيچ وقت براي براي آنچه كه برات كردم مننتي بر سرت گذاشتم؟ و من سرم را زير انداختم و گفتم هرگز ،حتي يكبار ،دنبال اين ميگشتم كه ازش بپرسم كه ميخواستم بپرسم كه تعريف مئومن  را برام بگو ،كه ديدم زير لب داره ضمضمه ميكنه كه اللَّهُ وَلىِ‏ُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّور .هميجا با پوزش حرفش را قطع كردم و گفتم پس مئومن كسييه كه تو ولي او باشي ؟ نه؟ فرمود آره وقتي منو به ولايت خودت انتخاب كردي ديگه هيچ موجودي در جهان هستي  زير خدائي من نبايد ولي تو باشه.معني در ولايت الله زندگي كردن يعني هيمن ،يعني من و تو هميشه و در تمامي شئون زندگي دنيا و آخرت … من در قلب تو و تو در آغوش رحمت من .

گفتم پس اين همه كتاب خوانديم كه تعريف مئومن و ايمان و ، كه حرفم را قطع كرد فرمود

دنبال اين چيزا نرو ،تا زماني كه زير كرسي ولايت من زندگي ميكني از هيچ چيز ترس نداشته باش گفتم پس اينكه .. و باز فرمود فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون .گفتم عجب كه من سالها اينهارا توي .. فرمود توي قران خوانده بودي و لي … گفتم اره ولي … فرمود ولي ان خواندنها با اين انتخاب من فرق ميكنه ،مئومن را من انتخاب ميكنم ، .امدم بگم پس اراده من انسان چي ميشه؟ فرمود اين اراده را من به تو دادم و گفتم كه هميشه بايد اراده ات را در جهت اراده من قرار دهي. گفتم پس من بدون اجازه تو نفس هم نميتونم بكشم ؟ فرمود من كي چنين حرفي را زدم من گفتم اگر تو در تمامي لحظات شبانه روز همه چيز را از من بدوني و بياد من باشي و نفس هم بياد من بكشي آنوقت داري زير چتر ولايت من زندگي ميكني و انوقت تو خوشبختي و آن وقت تو مئومني .گفتم خيلي شب بيظيري بود كاش هرگز صبح نميشد كه باز فرمود براي همين بود  كه به محمد پيغام دادم كه  وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسىَ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا محَّْمُودًا(79)

وَ قُل رَّبّ‏ِ أَدْخِلْنىِ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنىِ مخُْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لىّ‏ِ مِن لَّدُنكَ سُلْطَنًا نَّصِيرًا(80) گفتم پس ايمان يك تجربه است، ويك تمرين است.ودر آن لحظه  خوشبختي كه كليد آن تجربه زده شد بايد هر روز هر لحظه و در تمامي شئون زندگي و در تمامي ساعات زندگيت انرا تمرين كني . تجربه ايماني شامل نفس كشيدن تو هم ميشه . گفتم  كه ايكاش كه از ابتداي زندگي هر شب چنين كرده بودم فرمود:غصه گذشته را نخور .عرض كردم چه شب خوبي بود ايكاش كه صبح نميشد. فرمود :  فرداشب  …. الم.

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ  فِيهِ  هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ(2)

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(3)

وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4لم(1)

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ  فِيهِ  هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ(2)

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(3)

وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.

همباور عزيز من .گرچه تعريف ايمان و مئومن از ديد گاه هر انساني بستگي به تجربه شخصي خود او داره، اما بر اين باورم كه ايمان يك تجربه است،ايمان يك تمرين است ،يك تمرين مداوم،تمرين در تمامي شئونات زندگي ،در تمامي لحظات زندگي .

آرزو ميكنم كه در اين تجربه و تمرين براي زيستن در زير كرسي ولايت او  هميشه موفق و بياد او نفس بكشيد و مارا نيز از دعا فراموش نكنيد.

                  دعاگوي همه شماها هستم عيد تان مبارك

                                 نادر انتظام دهم مارچ 2012

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.