نقدی بر آیات عذاب ۲
بدست Nader • 20 آگوست 2013 • دسته: نوشتاربِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
نقدی بر آیات عذاب در قرآن کریم : مقاله شماره ۲ . ۱۷ سپتامبر 2013
سوآل ” اگر دستورات اين قرآن شما سراسر رحمت و نورهدايت انسان در اين جهان ومغفرت و رستگاري در آخرت هست، پس ايا اشاعه و رواج اين همه خشونت در بين پيروانش ( حتى بر يكديگر) و بشريت در اين دنيا و نزول آيات عذاب بامر خداوند رحمانش در آخرت براي چيست؟؟؟. “
سوآل همیشگی تاریخ ، که مظلومین و یا شاهدان بر زورگوئی دررهگذر زمان در پی بروز هر نا روائی چه بر خود و یا بر دیگران بنام هر دین و مرام ومسلکی مستقیم و یا بواسطه از پیشگاه آن هستی بخش نموده اند .تکرار این درد نامه تاریخ انسان پس از اجرای اولین سخنرانیم در ۱۸ جولای سال ۱۹۷۸ در شهر وستر در ایالت ماساچوست پیش رویم گذاشته شد و تا بامروز تقریبا بطور روزانه ادامه دارد .همانطور که در مقاله شماره یک معروض داشتم ،امیدم بر این هست تا بهمراه شما عزیزان این سوآل را در پیشگاه قرآن قرار دهیم و با همت اساتید محترم و مسئول، یافته های خود را با شما در میان بگذاریم .
دومین آیه عذاب (سوره بقره آیه ۱۰) وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كاَنُواْ يَكْذِبُونَ .و از برای ایشانست عذاب دردناکی به سبب آنکه دروغ میگفتند .
دین فروشان زمان خوب گوش کنید ،درآیه های آغازین این سوره (بقره) برای معرفی متقین ۵ آیه و برای کفرورزان ۲ آینه و برای شما و دروغ هاتان ۱۳ آیه بر پیامبر اسلام (همه درودها براوو خاندان گرامیش باد) نازل شده .چقدر جالبه برای شناساندن آن دو گروه یکراست و بطور مستقیم مورد خطاب قرار میگیرند . اجازه دهید دومین آیه عذاب را بررسی کنیم . فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كاَنُواْ يَكْذِبُونَ(10) ( در اعماق قلوب اینها مرضی هست که ،نه تنها آن مرض قابل درمان نیست ! و نه اینکه خداوند امر به شفای مرض آنها نمیکند ! بلکه بر آن بیماری نیز میافزاید ؟! و امر به عذاب دردناک آنها هم میفرماید). میدانید چرا ؟ برای انکه شما حتی بخداوند هم دروغ میگوئید ؟!اما نوبت معرفی شما منافقین دین فروش که میرسد ،برای یافتن و برملاکردن خدعه و نیرنگتان آیات را چنین ابتدا میکند :
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ(8 )( و از مردمان کس هست که میگوید گرویدیم بخدا و روز باز پسین و نیستند ایشان گروندگان) !!.
الف،آیا خفتی ازاین بدتر که حتی شما ارزش نام گذاری را نداشته باشید ؟! که خداوند بفرماید: در بین جامعه ( ناس) کسی هست که .ب،میگوید بخداوند و رستاخیز ایمان آوردیم. پ، اما بلافاصله دروغ شما را فاش میکند ؟.میدانید چرا ؟
يخُادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ مَا يخَدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ(9 )( فریب میدهند بگمان باطل خود خداوند را و آنان را که گرویدند ! اما آنقدربیخردند که نمیدانند که خود فریب میدهند )! .. ایکاش که کار عوام فریبیها، و دروغهایتان درپس دیوار نهان خانه تزویرتان باقی میماند ،در آن حالت ضرر ریا و تزویرتان تخریب کمتری بر ساده دلان جامعه میگذاشت .اما خدعه و نیرنگ و دین فروشی شما در همین جا پایان نمیپذیرد ،. هنر بعدیتان فساد در زمین هست وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ إِنما نحن مصلحون .( و چون به آنها میگویند اینهمه در زمین فساد نکنید ( باز هم بدروغ ) میگویند : جز این نیست که ما اصلاح کنندگانیم )!!!.این هم باز از عدم شناخت و شعور شماست . أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَاكِن لَّا يَشْعُرُونَ(12 )( اگاه باشید که انها فسـاد گنندگانند ولکن نمیدانند ).
بسیار تلاش میکنم تا ببینم آیا برای یک دروغ ،ولو بخداوند یک انسان باید عذاب شود ؟ این از بخشش و رحمت او بدور نیست؟ بسیار خوب علاوه بر دروغ بخداوند به مئومننین هم دروغ گفتند ،آیا هنوز هم جائی برای بخشش نیست ؟!. فکر میکنم اگر تا همین جا دست بر میداشتند و توبه میکردند با توجه به رحمت واسعه آن رحمان امکان عفو وجود داشت .اما نه چنین نیست ، کار نیرنگ و فساد اینها در همین جا خاتمه نمییابد .باز هم اصرار بر عناد دارند ، این بار کارشان به اهانت هم میرسد !! وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ كَمَا ءَامَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَ نُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لَاكِن لَّا يَعْلَمُونَ(13)( چون بآنان گفته شود ايمان آريد چنان كه ديگر مردم ايمان آوردهاند گويند ايمان آريم چنان كه فرومايگان ايمان آوردهاند) ؟. أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لَاكِن لَّا يَعْلَمُونَ(13 آگاه باشيد، همين اينها فرومايهاند ولى خود نميدانند)… یادتان هست من همیشه عرض کرده ام که برحمت و بخشش آن غفور الرحیم بسیار امیدوارم ،و تصور مینکم باز هم اگر اینها در همین جا کار حماقت و نادانی و لجاجت خود را خاتمه میدادند هنوز هم امید مغفرت میبود .اما نه ،نتنها دعوت به بازگشت و ایمان آوردن همانند مومنین را رد میکنند ،بلکه در نهایت پرروئی میگوید :دیگران از روی بی اطلاعی وسفاهتشان بتو ایمان آورده اند ،در اینجا دیگر از بیخرد یشان حرفی نیست ،میفرماید : انها علم هم ندارند( آن علم برابر جهل) .باز هم من حاضر بودم ایمیلی برای خداوند بفرستم و این بار از پیشگاه رحیمییت او تقاضای عفو و گذشت کنم ، بهر صورت هر کدام از ما خواسته یا نا خواسته میتوانیم هم راست نگفته باشیم و هم خطائی کرده باشیم ،اما هنوز به رحمت او امیدواریم . اما دیدم کار در همینجا تمام نمیشود ! وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) ( و چون با كسانى كه ايمان آورده ملاقات نمايند گويند ايمان آوردهايم. و چون بسوى شياطين خود رفته و خلوت گزينند گويند همانا ما با شمائيم تنها ما استهزاء كنندهايم) . دیگه داره یواش یواش منهم خونم بجوش میاد، ایمان نیاوردنتان بخودتان مربوط هست ،انکه بمومننین هم بدروغ میگوئید ایمان آوردیم آنهم باید از ذکاوت انسان مومن بدور باشد که شما را باور کنند ، چون قلب انسان مومن دروغ را نمیپذیرد . ولی درد آور این هست که اولا شما چرا با شیاطین هم ،همنشین هستید ،و در نهایت خود فروشی و بی خردی به آنها میگوئید ما با شما هم پیمان هستیم ؟ مگر همین الآن به مومننین نگفتید که با شما هستیم ، و بدتر اینکه چرا میگوئید آنها ( مومننین ) را مسخره کردیم ؟ آیا این عمل شما بجز از یک مغز بیمار گونه تراوش میکند ؟ .
از اینجا روی سخنم با کسانی است که سوال فرمودند چرا خداوند شما انسان را عذاب میکند ؟ .
حقیقتش را بخواهید کاسه صبر من هم لبریز شد ، خیلی مشتاق هستم ببینم که آخر کار بکجا میرسد ؟ دیدم که عجب صبری داره این خدا ! خب اولا ،خداوند استهزاء شان را بخودشان برمیگرداند ،و چنان آنها را در این زیاده رویهاشان رها میکند که در یک چمبره ریا و تزویر و دروغشان سرگردان و متحیر بدور خودشان میچرخند . اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)( خداوند آنها را باستهزاء گرفته و همى كمك مىكند تا در سركشى خود سرگشته و حيران بسر برند).
تا اینجا افراد گروه سومی که خداوند فرمود : بعذاب الیم گرفتار میشوند ،این چنین کردند؛ گفتند بخداوند و آخرت ایمان آوردیم (دروغ گفتند) .خواستند با نیرنگ خداوند را فریب دهند !!! خداوند هم فرمود: اینها بخاطر نفهمییشان خود فریب میدهند . با توجه بدلهای بیمارگونه شان نتنها از شفا خانه دوست بیرون رانده میشوند بلکه امر به افزون مرضشان نیز میگردد ، وه که رانده شدن از خانه دوست خود بزرگترین عذاب هست که گریبان آنها را میگیرد .بنام بر پائی صلح دروغین ،فساد هم میکنند ،که این فساد را بحساب نفهمییشان میگذارد ،ولی چون باز هم در نهایت پرروئی در جواب دعوت آنها به بازگشت وهمسوئی یافتن با مومننین،دیگران را سفیه وبیخرد مینامند ،که خداوند گفتار کذب و اهانتشان را برملا میفرماید و نفهمی و بیخردی را به خودشان برمیگرداند .اکنون که دیدند در جامعه بی آبرو شده اند به خلوتکده شیاطین میروند و میگویند ما اینها و باورشان را مسخره کردیم ؟ بهر صورت خداوند امر به ماندن در طغیان متحیرانه شان فرموده ورهایشان میکند . حالا به ضرر و زیانی که گریبان این گروه را میگیرد توجه فرماید .
أُوْلَئكَ الَّذِينَ اشْترَوُاْ الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبحِت تجِّارَتُهُمْ وَ مَا كاَنُواْ مُهْتَدِينَ(16)(آن گروه آنند که خریدند گمراهی را بهدایت ، پس سود نکرد بازرگانی ایشان و نبودند هدایت یافتگان ) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فىِ ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ(17)(مثل ایشان چون مثل کسیست که افروخت آتش را پس چون روشن کرد آنچه پیرامونش بود ،برد خداوند روشنائیشان را و واگذاشت ایشان را در تاریکیها که نمیبینند.)
صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ(18)(کرانند ، گنگانند ،کورانند،پس ایشان برنمیگردند ) أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يجَعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فىِ ءَاذَانهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ محُيطُ بِالْكَافِرِينَ(19)( یا همچون باران از آسمان که در آن است تاریکیها و رعد و برق ،میگذارند انگشتان خود را در گوشهاشان از آوازهای رعد ،از بیم مردن و خداوند احاطه کننده است به کافران .)( يَكاَدُ الْبرَقُ يخَطَفُ أَبْصَارَهُمْ كلُّمَا أَضَاءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَ إِذَا أَظْلَمَ عَلَيهْمْ قَامُواْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلىَ كلُِّ شىَْءٍ قَدِيرٌ(20)(نزدیک باشد که برق دریابد چشمهای ایشان را هر گاه روشن کند برای ایشان راه روند در آن، و چون تاریک سازد بر ایشان بایستند، و اگر خواستی خدا هر آینه بردی گوششان را و چشماهاشانرا ،بدرستیکه خداوند بر همه چیز توانای مطلق است ).
این هم دومین آیه عذاب خداوند رحمت بر … من قضاوت را بر عهده خردمندان منصف میگذارم . تا اینجا آنچه را که از من شرح شد تنها برای همشاگردیها و همکلاسیهای خودم بود ، برای ادامه راه و همراهی با اساتید قرآن شناس به تفسیر استاد گرامیم طالقانی بزرگ متوسل میشوم .
“و مِنَ النَّاسِ …: الف و لام مىشود چنان كه ظاهر است براى جنس باشد، و من براى تبعيض يعنى بعضى از مردم، مىشود براى عهد و اشاره بدو آيه قبل باشد و من براى تبيين، يعنى از آن مردم كفر پيشه، اصل الناس بدليل انسان، انس، اناسى اناس بوده و الف و لام بجاى همزه آمده، و فعل ماضى آن «انس» يعنى خوى گرفت يا بحركت و اضطراب در آمد، زيرا انسان بر خلاف وحوش، خوى انس و الفت دارد، يا بىقرار است، و مىشود اسم فاعل نسيان باشد، كه فراموش كار است و غافل مىشود.
وصف اول و ظاهر اين گروه تنها تظاهر بزبان است كه هيچ گواهى در عمل و رفتار براى گفتارشان نيست، با آنكه ايمان باطنى خود بخود در عمل ظهور مينمايد تكرار باء در- و باليوم الآخر- براى تأكيد ايمان است، كه خود دليل بر نفاق مىباشد، زيرا مؤمن حقيقى عملش گواه است و احتياج باظهار مؤكد ندارد. جمله اسميه- و ما هم بمؤمنين- و باء ملابست بجاى- ما آمنوا- يا- ليسوا مؤمنين- براى نفى كلى و اصل ايمان قلبى آنها است.
از اين آيه دو مطلب اساسى فهميده مىشود: يكى آنكه ايمان حقيقت باطنى و قلبى است كه بايد در عمل ظاهر شود، و تنها اظهار ايمان كسى را در صف مؤمنين قرار نميدهد، دوم آنكه اصل اولى دين ايمان بخدا و آخرت است.
يُخادِعُونَ اللَّهَ: يخادعون فعل مضارع از مفاعله است و اين وزن براى كاريست كه از دو تن نسبت بهم انجام شود پس آن دو هم فاعلند و هم مفعول و نسبت صدور فعل به آن كس داده مىشود كه شروع از او بوده چون فريبكارى و رياء نخست از اينها شروع شده نسبت به آنان داده شده، چون عكس العمل آن، فريب دادن و باشتباه انداختن و پرده پوشى بر ادراكات وجدانى و فطرى است و اين قانون الهى مىباشد با هيئت مفاعله نسبت بخداوند هم داده شده، چنان كه ظالم نخست بر سر و جدان خود ميزند و آن را تاريك- ظلمانى- ميگرداند آن گاه بر سر مظلوم مىزند. هر گناهى كم و بيش همين اثر را دارد، و جمله- وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ- بيان- يخادعون- مىباشد، يعنى برگشت كار و روش آنان تنها بسوى خودشان است و نفوس خود را مىفريبند و نظام طبيعى نفسانى خود را مختل مىسازند، و چون ادراك امور نفسانى و بيماريهاى آن بس دقيق است و در اثر غفلت و توجه بآرزوها و شهوات بيرون توجه بحالات نفسانى و تحولات داخلى بسى دشوار است از اين علم و ادراك تعبير بشعور شده و قرآن شعور را از آنها نفى نموده- شعور از شعر (موى) بمعناى باريك بينى و دقت نظر است، شاعر مدرك مطالب دقيق و لطيف مىباشد، چه بسا مردمى انديشه و معلوماتى دارند ولى فاقد شعورند …في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ …: اين صفت سوم و خبر از وضع نهانى آنها و علت وصف اول آشكارا و دوم زير پرده آنان بترتيب، مىباشد. بيمارى حالتى است كه چون براى مزاج يا عضو پيش آيد موجب اختلال عمومى بدن يا عضو ميگردد و در اثر آن كار يا اثرى كه شايسته اعضاء يا عضو بيمار است چنان كه بايد انجام نمىگيرد و گاهى تب و درد عارض ميشود تا بيمار را متوجه خطر نمايد اين اختلال و علائم آن در سازمان بدنى محسوس است. در سازمان روانى و نفسانى نيز همين اختلال با توجه دقيقتر و گاهى آشكارتر احساس ميگردد چنان كه اختلالها و دردهاى نفسانى مانند جهل و تكبر و حسد يا ضربههايى كه بر حيثيت و شرافت شخص وارد ميشود آلام بدنى را قابل تحمل و آسان ميگرداند تا آنجا كه انسان تن بمرگ ميدهد، اين خود دليل آشكارى است كه انسان ما وراء سازمان بدنى سازمان ديگرى دارد، مثلا چنان كه درد دندان، خوشيها را از خاطر ميبرد و هر لذتى را از كام و دل و ديده مىاندازد و زندگى را تاريك و بد مينماياند، همچنين درد حسد يا كبر يا خودبينى همين آثار را دارد:
رنج ميبرد خواب از چشمش ميپرد و بخود مىپيچد براى آنكه ديگرى نعمتى بدست آورده يا بمقام و رتبهاى نائل گشته، اين مطلب با پيشرفت علم و تجربه بيشتر هويدا ميگردد: كه بسيارى از بيماريهاى جسمى معلول اختلالهاى روانى ميباشد زيرا اين اختلالها يكسره بر روى اعصاب اثر ميگذارد و اعصاب و دستگاه حياتى و عمومى اعضاء است كه چون مختل گرديد قدرت دفاعى بدن كاسته ميشود و اعضاء درست وظائف خود را انجام نميدهند، اين منشأ هر بيمارى است، دنياى علم پيوسته ميكوشد تا هر چه بيشتر داروهايى را كشف نمايد و از رنج و درد و مرگهاى غير طبيعى بكاهد ولى براى اين انحرافهاى روحى و اخلاقى و درد و فشارهاى معنوى علاجى نيانديشيده و دارو و قرصى اختراع نكرده تا بوسيله آن بد بين و بد انديش و حسود، خوشبين و خير انديش گردد يا ميكربهاى كينهورزى و آز و طمع و يأس را از درون بزدايد، معالجات عصبى معمولى جز تسكين و دفع اثرى ندارد، علاج قطعى و ريشهاى از عهده علماى اعصاب و روانشناسان بشرى خارج است زيرا احاطه كامل بر سازمان مرموز نفسانى انسان و تأثير افكار و تخيلات و اعمال و محيط را بر قواى درونى جز سازنده آن- عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- ندارد اوست كه مردمى را بر اين اسرار آگاه ميسازد و با دستورات روحى و عملى قدرت دفاع معنوى را ميافزايد و با وقايه تقوى (كه پيش از اين شرح داده شد) از نفوذ اين بيماريها جلوگيرى مينمايد.
چنان كه بيمارى جسمى، بدن را سست مينمايد و از استقامت باز ميدارد و در اثر اختلال دستگاه هاضمه اشتهاء كاسته ميشود و غذاى مطبوع در ذائقه نامطبوع ميگردد و عضو وظيفه طبيعى خود را انجام نميدهد، اختلال و بيمارى روحى نيز مانند اين آثار را دارد، بيمار روحى حقايق و معارف را درك و هضم نمىنمايد و بر پاى برهان و دليل مستقيم نمىماند و بر عقيده ثابتى نميتواند اتكاء نمايد و از تفكر درست و توجه بخداوند و عبادت و خدمت و كمك بمردم لذت نمىبرد و مانند ماليخوليايى از آنچه نبايد بترسد مىترسد و از آنچه بايد بترسد نمىهراسد و پند و انذار در وى تأثير نمىنمايد.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً …: نخست از جايگزين شدن بيمارى در قلوبشان خبر داده و علت و منشأ آن را نفرموده زيرا مىشود كه بيمارى را از پدر و مادر و گذشتگان بارث برده يا از دوره تكوين همراه آورده باشد يا خود باختيار قدرت دفاع را ناتوان كرده و خود را در معرض بيمارى گذارده، چون بيمارى (يا ميكرب آن) خود را بمراكز رئيسى بدن يا قلب رساند قانون تكامل كه قانون عمومى خداوند در جهان است آن را پيش مىبرد و مىافزايد زيرا هر موجود كوچك و بزرگ در محيط مستعد خود حق حيات و رشد دارد و عنايت خداوند نسبت به همه يكسان است. تكرار كلمه مرض بصورت نكره اشعار بر اين دارد كه مرض اول با دوم از جهت شدت و ضعف يا اختيارى و غير اختيارى بودن يا از جهت منشأ و سبب فرق دارد: چه بيمارى اول ضعيف و دوم شديد و اول باختيار يا غفلت خود و گذشتگان است و دوم بقانون تكامل و از اختيار بيرون است و اين حقيقت را آيه شريفه با بلاغت حيرت انگيزى بيان نموده، بجاى مانند: فزاد اللَّه مرضهم»، «فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» فرموده كه افزايش خداوند نخست شامل خود آنان است «مرضا» كه تميز و نكره آمده در ضمن افزايش خود آنان مىباشد، يعنى اين افزايش تابع تكامل عمومى است!! پس سه اصل از اين آيه فهميده مىشود: اول آنكه بيمارى عارض بر مزاج و صحت طبيعت اولى موجود زنده است، دوم آنكه عروض و جايگزين شدن آن منسوب بخداوند نيست، سوم آنكه افزايش آن بحسب تكامل عمومى زندگان مىباشد كه همان قانون خدايى است.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ: عذاب دردناك براى اينها و ملازم با آنها است، اين عذاب معلول كذب يا تكذيبشان (بنا بر قرائت يكذبون با تشديد ذال) مىباشد، اليم، يا بمعناى مولم يا مبالغه در عذاب است، الم مقابل لذت است و لذت حالت ملايمت با طبيعت مىباشد يعنى هر چه ملايم با طبع هر يك از حواس و مدارك موجود زنده باشد لذت بخش است، و آنچه ناملايم باشد موجب درد مىگردد، همين كه بيمارى يا آفتى بر عضو حساس عارض گرديد ناملايم بودن آن را عضو حساس بوسيله حالت درد اعلام ميدارد تا هر چه زودتر از خطرى كه متوجه شده جلوگيرى شود ولى پس از استيلاى مرض و قطع ارتباط عضو با حيات عمومى بدن درد آرام ميگيرد اين همان مرگ است از آنجا كه منافق مانند كافر حركت قلب و ضمير و حيات معنويش خاتمه نيافته و در اثر تكذيب سازمان نفسانيش در حال تجزيه و قطع ارتباط است در حال درد و عذاب بسر مىبرد، ولى كافر عذاب مرگ همه قواى معنويش را فرا گرفته و احساسش را از ميان برده، اين سر آنست كه درباره كافر عذاب عظيم و درباره منافق عذاب اليم را اعلام فرموده، چنان كه فلج و كورى و كرى يا مرگ عمومى عذاب است ولى درد ندارد و انسان تا اندازهاى درد را هموار ميسازد تا دچار مرگ كه فناء است نگردد دردمند خود راه علاج ميجويد بلكه درد خود اعلام بوجود علاج است چنان كه اگر آب نباشد نبايد تشنگى باشد و تشنگى خود اعلام بوجود آب است، بيماريهايى كه مانند سرطان دارويش كشف نشده پيوسته دانشمندان ميكوشند تا آن را كشف نمايند و هيچ طبيبى نميگويد علاج و دارو ندارد، همه ميگويند دارد ولى كشف نشده، پس اين گواهى قطعى را فطرت بشرى ميدهد كه هر دردى دارويى دارد كه در تركيبات شيميايى و گياهى موجود است، پس انسان دردمند و رنجور جهل است، چه بسيار مردمى كه در ميان درد و رنج بسر بردند و مردند، با آنكه داروشان در كنارشان و در ميان باغچه خانهشان بوده، آن حكمت و لطفى كه براى هر دردى علاجى و دارويى آفريده، آيا ميشود براى دردهاى معنوى كه اثر و رنجش چنان كه گفته شد سختتر و پايدارتر از دردهاى عضوى و جسمانى است وسيله علاج و دارويى نيافريده و متخصصين و كاشفين بر نيانگيخته باشد؟ اين خود دليل ديگريست بر لزوم بعثت پيمبران و تشريع راههاى علاج.
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا …: اين هم از صفات مخصوصه مردم منافق است، كه خود را مصلح ميدانند با آنكه اينها مفسد و منشأ هر فسادند، از نظر منافقين يا مردان سياست روز نگهدارى نظام موجود هر چه باشد و سرگرم نمودن مردم بشهوات حيوانى و جلوگيرى از بروز استعدادها اصلاح در زمين است، اينها با ساخت و سازها و بند و بستها ميكوشند كه هر چه هست بحال خود نگهدارند تا هر چه بيشتر بهرهبردارى نمايند و بر وضع موجود مسلط باشند، از نظر پيمبران و مصلحين عاليقدر، روش و اعمال منافقين فساد در زمين است، از اين جهت كه اين روش منشأ فساد استعدادهاى فكرى و اخلاقى افراد بشر ميشود و چون انسان ثمره خلقت و زمين است فساد آن فساد زمين ميباشد، يا از اين جهت كه فساد قواى بشرى موجب بائر ماندن زمين و بهره نگرفتن از استعدادهاى آن ميگردد، يا اين دو نتيجه بقاء نظام فاسد است و همه مؤثر در يكديگرند، بهر حال از نظر پيمبران و رسل خداوند سكون نظام اجتماعى و استعدادهاى نفسانى مانند سكون هوا و دريا و ظاهر و باطن موجودات موجب فساد ميباشد. باين جهت مفسد در زمين را با اعلام و تنبيه و تكرار ضمير قرآن نشان داده كه همين نفاق- پيشگاناند. اين گونه مردم با ساخت و سازها و نگهدارى وضع موجود تنها خود را مصلح (با كلمه «انما» و حصر مؤكد) و جز آن را افساد و اخلال مىپندارند، چون آئين مقدس اسلام و پيروان آن وضع موجود و اوهام حاكم بر آن را ترك گفتند و استعدادهاى فكرى و اخلاقى مردمى را برانگيختند و منشأ جنگهاى سرد و گرم شدند، اينها آنان را مفسد ميدانستند، اينها كه با اوهام جاهليت خود خوى گرفتهاند و جز آنچه هست درك نمىنمايند حقيقت صلاح و فساد را نمىفهمند، و نمىتوانند بفهمند:
سفه: سبكى عقل، نارسايى بدرك همه جهات، فرومايگى، بكار نبردن خرد و نسنجيدن امور.
شياطين: جمع شيطان، اصل آن از شطن، يعنى از حق دورى گزيد و از امر و تصميم سرپيچى نمود و هر موجودى كه چنين باشد به آن شيطان گفته شود.
استهزاء: استفعال از هزء بمعناى درهم شكستن، سرمازدگى، كشتن. چون بباء متعددى شود، بمعناى سبك گرفتن و دست انداختن است.
مد: كشش، كشيدن، افزودن، چون با الف گفته شود: افزودن چيزى بر چيز ديگر است.
طغيان: تجاوز از حد، سركشى طاغيه، مستبد، جبار.
عمه: سرگردانى، رفت و آمد بدون مقصد، راه روى بىراه شناس، كورى.
از اوصاف و رفتارى كه در اين آيات براى منافقين يادآورى شده معلوم ميشود كه اينان از جهت طبقه يك دسته محدود و ممتاز اشرافىاند، مردمى كه راههاى فريب و اغفال اكثريت و ساخت و ساز با هر دستهاى را با تجربههاى گذشته آموختهاند (چنان كه معناى لغوى نفق و نفاق هم مشعر بهمين است) و مقياس حق و باطل و پيروزى و شكست را وضع موجود و انديشهها و تجربيات گذشته و حال خود مىپندارند، اينها چون مغرور بقدرت فكرى يا مالى يا معلومات محدود خود ميباشند حق و قدرت آن را چنان كه بايد درك نمىنمايند، در برابر اينها عامه روشن ضمير و پاك فطرت مردمند كه كمتر دچار بيماريها و علل نفسانىاند بدين جهت حق را بهتر درك مينمايند و استقامت و فداكاريشان بيشتر است، جمله «كَما آمَنَ النَّاسُ» مىرساند كه عامه مردم چون عنوان و صفت انسانيت آنان آلوده نشده و دچار عصبيت طبقاتى يا نژادى و قومى نبوده ايمان آوردهاند، از نظر اين نفاق پيشگان مغرور و مؤمنين سفيه، خوش باور، سبكاند، ميديدند كه اينها با مخالفين خود روى سازگارى نشان نمىدهند و دچار مشكلات و محروميتهايى شدهاند و خطرهايى براى خود پيش آوردهاند، بخصوص مسلمانان مهاجر و انصار فقير و ژنده پوش مدينه را مىنگريستند كه محصور دشمنان داخل و خارج از مشركين و يهود و دولتهاى بزرگاند، از نظر اينها اميدوارى و پايدارى مسلمانان با ايمان جز سبك سرى و عاقبت نيانديشى و ساده لوحى سبب ديگرى نداشت و با حساب زندگى جور در نمىآمد. ولى از نظر واقع و حقيقت تنها يا نمونه كامل سفاهت همينانند، چه سفاهت خفت يا سبكى عقل باشد يا نارسايى تعقل، زيرا اين طبقه مردماند كه خرد ناتوانشان پيوسته در معرض طوفانهاى شهوت و هواء است و فكر و نظرشان مستقر و مطمئن نمىگردد، يا استعدادهاى عقلىشان از زير پرده خود بينى و غرور كمتر ظاهر مىشود، اينها دچار جهل مركباند، نميدانند و خود را داناى به امور مىپندارند- أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ- چنان كه در آغاز اسلام چندى نگذشت كه رسوا شدند و پيشبينىها و مآل انديشىها و احتياط- كاريهاشان و بالشان شد و سفاهتشان بر ملا گرديد و هميشه در تاريخ مقابله حق و باطل چنين بوده.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا: اين هم خاصيت نفسانى مردم خود پسند و مغرور و اشراف منشان است كه ديگر مردم بخصوص مردم با ايمان حق جو را مسخره مىنمايند و وسيله تفريح و مجلس آرايى خود قرار ميدهند، و بازيگران ميمون صفتى هستند كه تغيير چهره ميدهند، در هر ملاقات با مؤمنين قيافه ايمان نشان ميدهند با آنكه در پشت قيافه ايمانيشان نفس شيطانى نهفته است و پيوسته مجذوب همان خوى نفسانى خوداند- خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ- كلمات خلوا، والى، و اضافه شياطين، باطن شيطانى و جذب آنها را بآن سوى ميرساند، و استهزاء و مسخره نمودن حق از آثار همين نفس شيطانى است كه منظورش همان سبك نمودن و بىارج نشان دادن انسان ارجمند در نظر خدا است، فرق استهزاء و خدعه كه هر دو را قرآن از صفات منافقين شمرده اين است كه مقصود استهزاء كننده تنها سبك نمودن است ولى فريبنده ميخواهد بفريبد تا بمقصود ديگر برسد.
اينگونه مردم شيطان صفت دلقك مآب چون قواى فكريشان بمسخرگى و عيبجويى ديگران صرف ميشود در نتيجه خود از تفكر درست و ايمان ثابت و تصميم در كار باز مىمانند و ارزش خود را از دست ميدهند پيوسته در تحير و سرگردانى بسر ميبرند و دچار حركتهاى نامنظم و نوسانهاى فكرىاند، اين همان استهزاء خدا و عوامل خدايى است بآنها، مانند گردبادى كه حوادث جوى يا گرد و غبار برانگيخته و بگمانش زمين و فضا را ببازى گرفته و خود پايدار و مستقل است، با آنكه وجودش جز هوا و غبار بهم پيچيده نيست كه بزودى متلاشى ميشود. گويا جمله «وَ يَمُدُّهُمْ …» شرح «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» ميباشد، در اين آيه استهزاء و امداد بخداوند نسبت داده شده، و طغيان نسبت بخود آنان و سوء اختيارشان، بنا بر اين طغيان كه سركشى بحق و تجاوز از حد است سبب استهزاء و امداد ميباشد و نتيجه اينها «عمه» است كه تحير و سرگشتگى در بىراهه و راهپيمايى بىرهنما ميباشد. و نتيجه و عاقبت همه اينها زيان نهايى و ورشكستگى معنوى آنان است كه آيه بعد اعلام نموده:
أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ …: كلمات «اولئك» و «الذين» براى توجه مخصوص باوصاف و نفسيات و رفتار اين گونه مردم است تا پس از آنكه آنچه در آيات گذشته بيان شده بخوبى در ذهن شنونده در آمد عاقبت زندگىشان اعلام گردد، گويا اين بيان ديگرى است از استهزاء خداوند بآنها: كه چگونه خود را ببازى گرفتند، خداوند هم بقانون عمومى جهان امدادشان كرد تا در پايان همه سرمايههاى خود را از دست دادند، اينان با سرمايههاى سرشار استعدادها و قواى ظاهرى و باطنى كه مشعلهاى هدايت فطرتند ببازار دنيا آمدند بجاى آنكه فطرت و قواى خود را بر افروزند و در پرتو آن رو به هدايت روند گمراهىها را بجان خريدند و اين نورها را با جديت و كوشش خود آتش و دود گرداندند.
اعلام عاقبت كار اين دسته مقابل عاقبت دسته نخستين است كه سرمايههاى معنويشان همه نور و هدايت و فلاح گرديد و اينها ضلال و خسران، چنان كه درباره آن دسته اول از جمله- أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ- بشارت و اميد ظاهر است، درباره اينها از اين آيه حرمان و اسف آشكار است كه:
عاقبت نور الهى دود شد فطرت حقجوى او نمرود شد
جمله «اشتروا» اشاره باين است كه اينها با سعى و كوشش و سوء اختيار هدايت فطرى و ايمان تكوينى خود را ثمن بازار ضلالت كردهاند، زيرا مشترى كسى است كه ثمن را بدست دارد و بسوى فروشنده مىرود و بايع بجاى خود نشسته متاعش را عرضه ميدارد، و «ما كانوا مهتدين» گويا اشاره باين است كه اينها نه تنها سودى از سرمايههاى وافر قواى خود و طبيعت نبردهاند بلكه زيان نموده و براههاى بهرهبردارى از اين قوا هدايت نيافته و با هزارها چراغ بىراهه رفتهاند.
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (20)
مثل: صفت، داستان عبرت انگيز، گاهى بصورت تشبيه معقول بمحسوس، يا تشبيه و استعاره مركب است كه مجموع صفات و احوال و عواقب كسانى را در ضمن آن بيان مينمايد، گاهى بصورت حكايت و يا جملهها يا امثال رايجه در ميان ملل يا تقليد و نقش در صفحه و پرده نمايش داده مىشود تا مقصود و مطلب در خاطرها و اذهان جاى گيرد و مطالب پراكنده بصورت جمع در آيد.
استوقد: از وقد، وقود بمعناى افروختن و گيرانه آتش است، استفعال كوشش و طلب و مشقت را ميرساند.
صيب: ابر ريزان و باران شديد كه پى در پى و مستقيم بريزد.
رعد: حركت شديد، اضطراب صداى برخورد ابرها.
صواعق: جمع صاعقه، صداى هراس انگيز، آتش و برقى كه از بالا فرود آيد.
يخطف: از خطف: ربودن، قاپيدن.
آنچه از حالات و اوصاف منافقين و ساخت و سازها، اعمال بىرويه، محيط آشفته و پر اضطراب نفسانى، و خيالات و اميدهاى بىپايه آنان كه آيات گذشته بيان نموده قرآن در اين دو مثل مانند پرده محسوس با تعبيرات و لغات مخصوصى براى اهل تأمل متمثل ساخته، تا آنان بخود آيند يا رسوا شوند و ديگران عبرت گيرند:
مثل اول مردم گم گشته و سرگردانى را مينماياند كه در بيابان تاريكى گرفتار شدهاند تودههاى ابر همه آفاق و چراغهاى راهنمايى آسمانى را پوشانده چنان كه ستارهاى هم از گوشه افق رخ نشان نميدهد، در چنين تاريكى و در ميان وزش بادهاى مخالف با كوشش و رنج و اميدوارى هيمه و خارى فراهم ميسازند و آتشى ميافروزند تا از حرارتش گرم و از نورش محيط تاريك را روشن سازند تا شايد راه بجايى برند همين كه آتش در ميگيرد و نورش اطراف را روشن مىنمايد بادى ميوزد و فراوردههاى آنان را بهر سو مىپراكند، آن بيچارگان بهت زده و سرگردان بجاى خود مىايستند.
اين مثل وضع نفسى آن مردمى است كه ابرهاى تاريك شهوات گوناگون افق فطرت آنها را پوشانده و ارتباطشان را با انوار هدايت قطع نموده، خود را در محيط مرگبار و مصيبت و فقر كه لازمه دنيا است مينگرند، بجاى آنكه خود را با نيروى عقل فطرى و ارتباط نورهاى هدايت قرآن برهانند اوهامى را آميخته با حق و باطل چون بوته و هيمه گرد آورده و آن را مسلك و عقيده و آئين نام نهادهاند. همين كه ميخواهند ببافته و گردآوردههاى خود دل بندند و در پرتو نور ضعيفى كه از فطرت ميدرخشد راهى يابند بادهاى مخالف هواهاى نفسانى كه اثر برخورد با محيطها و جوهاى مختلف است نورشان را خاموش و راهشان را تاريك مىنمايد، پس از سالها بجاى خود متحير ايستاده نه نور اميدى براى پيشرفت و نه راهى ببازگشت دارنداين از جهت وضع نفسانى و اما از جهت حيات ظاهرى، اينان بجاى روابط حسنه ايمانى با خلق و قبول كردن مسئوليت و عمل صالح، براى تأمين زندگى خود بساخت و سازهاى با دستجات و تغيير رنگ و قيافه مىپردازند ولى همين كه سياست بافى و پشت هم اندازى و ساخت و سازشان ميخواهد بنتيجه رسد و روزنه اميدى براى رسيدن بآمال و آرزوهاشان باز شود حوادث قهرى روزگار بافتههاشان را وا ميتابد و نور اميدشان را خاموش و فرآوردههاشان را ميپراكند. اينها در تاريكى اوهام خود نه گوش دارند كه بانگ رهنمايى را بشنوند، نه زبانى كه راهى را بجويند، نه چشمى كه پيش پاى خود را بنگرند: صُمٌّ، بُكْمٌ، عُمْيٌ …
با توجه باين بيان، نظرى ديگر باين دو آيه مينمائيم: استوقد نارا- با كوشش خود آتشى را بر افروخت اين جمله محيط ظاهرى تاريك را مينماياند كه باطن و حقيقت آن تخيلات و اوهام و ساخت و سازها است: يعنى ميخواهند با كوشش و عقل نارساى خود راه يابند. مقابل اهل ايمان كه با تسليم بحق و نور هدايت پيوسته فطرتشان روشنتر، گوششان شنواتر و چشمشان بيناتر و زبانشان گوياتر ميگردد، اين نور ثابت و خالصى است كه همه جهات را روشن ميدارد، ولى آنچه منافقان مىافروزند از نفوس آتش افروزشان است كه آتش و دود و خاكستر همراه دارد، آن نور ضعيف و كوتاه كه نتيجه كوشش آنها است و از جانب خداوند است كه بهر عملى اثرى مترتب ميسازد، از ميان مىرود يا خداوند با خود مىبرد (ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ معناى «ذهب به» همراه بردنست، نسبت بردن بخدا و نور بآنها داده شده و از مثل كه آتش افروزيست به ممثّل كه اعمال باطنى آنهاست توجه نموده) آنچه با خستگى و رنج مىماند همان هيمه نيم سوخته خيالات و اوهام و نفوس دود گرفتهشان است، ضمائر «استوقد و حوله» مفرد آمده كه راجع به «الذى» است (ممكن است ضمير حوله راجع به لفظ «نار» باشد) ضمائر بعد جمع آمده باعتبار معناى عام مثل، يا اشاره بوضع عمومى است كه در بيشتر محيطها افروزنده آتش يك فرد يا يك دسته است چنان كه منافق و بازيگر بزرگ معمولا يكى است و ديگران در پيرامون و آتش بيار او هستند ولى در تاريكى و حرمان همه شريكند.
«ظلمات» جمع نكره اشاره به تاريكىهاى هولناك ناگفتنى است، چنان كه مفعول «لا يبصرون» ذكر نشده، يعنى چنان تاريكى كه هر چه چشم بيندازند چيزى را نمىبينند در اين مثل از آغاز وحشت و اضطراب و طوفان و تاريكيها صريحا مشاهده نميشود، صريح جمله «اسْتَوْقَدَ ناراً» كوشش و تلاش است، تاريكى و گمراهى و سرما از لوازم افروختن چنين آتشى ميباشد، گويا اينها بتلاش و كوشش خود براى نجات و يا تغيير جو و باز شدن ابرها و پيدايش انوار آسمانى اميدوارند. طوفان و ظلمات كه در جمله بعد آمده مشعر بآنست كه تلاششان بجايى نرسيد و نور اميدشان از ميان رفت و بر تاريكيشان افزوده گشت.
مثل دوم محيط هراس انگيزتر و طور خطرناكتر نفاق را مينماياند كه در آن افق تيره و تند بارش و تاريكيها و رعد و برق از آغاز مشاهده ميشود، گويا همان محيط داستان اول است كه باين صورت خطرناكتر در آمده و ادامه نفاق كاملترش گردانده مثل اول از فرد شروع شده «كَمَثَلِ الَّذِي» دوم از محيط «او كصيب» كه اعمال فرد به صورت جمع در آمده «ضمائر جملات بعد جمع آمده» و جمع بصورت محيط عمومى بنا بر اين بيان لازم نيست كه «صيّب» را به «ذوى صيب» تأويل نمائيم تا عطف به الذى درست آيد، در اين مثل مىنماياند كه گرفتاران چنين محيط يكسره خود را باخته و از تلاش و كوشش خود مأيوسند و در برابر مصائب زمين و زمان و آسمان تيره از ابرهاى انبوه باران و تگرگ كه بشدت بسرشان مىريزد و غرش رعد و لمعان برق كه هراسانشان ساخته و صاعقههاى آتشبار دلشان را از جا كنده تنها وسيله تسكين و دفاعشان از اين گونه حوادث همين است كه انگشت در گوشهاشان گذارند (يا چشم بر هم نهند) كه خطر را كمتر احساس نمايند، انگشت بگوش نهادن در چنين محيط مرگبار كنايه از هر گونه موجبات غفلت و سرگرميها و وسائل تخدير شعور است، براى مردمى كه روزنه اميد و دريچه سعادت و بقاء برويشان باز نيست چارهاى جز تخدير و غفلت نيست، اينها از ترس مرگ خود را بدامن مرگ مىاندازند! وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ: گويا در اثر تكرار موجبات غفلت و تخدير حس و شعور وجدانى يكسره حواس و ادراكات انسانى آنان از ميان مىرود و تاريكى كفر باطن آنها را مىگيرد (به آيات آغاز سوره كه وصف كافران است توجه شود) چون از سر حد بين نفاق و كفر به محيط كفر رسيدند قهر خداوند از هر سو آنها را احاطه مىنمايد.
يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ: چشمهاى ناتوان و بتاريكى انس گرفته آنان توانايى فروغ آيات را از نزديك ندارد، همين كه پرتوى از آن از دور اطراف آنها را روشن نمايد چند گامى برميدارند. اينها از ترس و نااميدى براى نجات خود كمترين تلاشى ندارند تنها چشم باطراف افق دارند و در انتظار حوادث زمينى و آسمانى و اتفاق و بخت ايستادهاند، بمقارنات اختران و ساخت و سازهاى جهانى چشم دوختهاند از بيچارگى و ضعف عقل از همان ناحيه كه پيام مرگ ميرسد اميد حيات دارند! از جمله «كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ» چنين استفاده مىشود كه پيوسته و با نگرانى چشم باطراف دارند و از نيروها و قدرتهاى معنوى خود چشم پوشيدهاند، همين كه روشنى از دور بنگرند- اضاء لهم- براه مىافتند، ولى توقفشان هميشگى و لازم طبيعتشان است:
«وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا …».
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ …: چنان كه نور اميد آنان را خداوند بباد ميدهد، نور چشم و گوش اينها را نيز از ميان مىبرد و نميتوانند از آن بهرهمند گردند. مناسبتر است كه مقصود گرفتن چشم و گوش مخصوص انسانى باشد، يعنى اينها از دو قدرت، دو روزنه، دو مركز خبرگيرى و شعور چنان كه بايد بهره نبردند و بهمان حد چشم و گوش حيوانى كه مدرك ظواهر و محسوسات است متوقف شدهاند با آنكه چشم و گوش انسانى بسى برتر و نيرومندتر است! كلمه «لو» كه براى امتناع است، و جنس آوردن «سمع» و جمع «ابصار» و اضافه بآنها «هم» ميرساند كه اينها لايق اين چشم و گوش نبودند، چه مىشد كه اين چشم و گوش را خداوند از اينها گرفته بود؟!” از حضور دوستانی که خود را بینیاز از خواندن این مقالات میبینند تقاضا دارم امر بعدم ارسال بفرمایند .باکمال میل امرشان اطاعت میشود.
با سپاس از ارشاداتی که برای اولین بخش این نوشتار فرمودید ،همیشه چشم انتظار محبتها و ارشادات منتقدانه شما خوبان هستم.بهترین هدیه ام به پیشگاه شما عزیزان تقاضای خیرازآن خیر المحبوبین هستی برایتان میباشد .عاشق بمانید، که او همیشه صادق ترین عاشق است وباوفاترین معشوق . انشا الله ادامه دارد….. ایالت کالیفرنیا، آمریکا
۲۰ آگست ۲۰۱۳ . نادر انتظام