ازدواج اجباری

بدست • 13 سپتامبر 2022 • دسته: نوشتار
من یک غنچه ام ، هنوز نا شکفته ام
غنچه ای که هنر آفرینش ما را بر سر یک شاخه نمایان کرد
خوب یا بدش را نمی دانم ، اما من از همسایگی با تو خوشحال شدم
همیشه فکر میکردم که ، چه خوب شد که تو هستی
دیگر از تاریکی شب نمی ترسیدم ، چون میدانستم تو هستی
آنقدر شبهای مهتابی را دوست می داشتم ، چون دزدانه نگاهت می کردم
آفتاب که از پشت دیوار باغ سر می زد ، اول به تو نگاه میکردم
می خواستم باور داشته باشم که باغبان ترا بر نچیده
وقتی به هنگام باریدن باران ، با هم آب تنی می کردیم ،
خودم را از تو پنهان نمی کردم ، چون به تو اطمینان داشتم
ما با هم رشد کردیم ، تو سریعتر و قوی تر ، و من خوشحال تر
اما چه خیال باطلی ! در یک سحری که ، تو خواب بودی
دست نا جوانمردی ، مرا از شاخه جدا کرد ، و شب شد
آن شب ، شب سیاه ، آغاز بد بختی ها و پر پر شدن من بود
نا رسیده در آغوش مردی بودم که ، ۵۰ زمستان از من بزرگتر ؟؟
پرسیدم اینجا کجاست ؟ چرا عریانم ؟ گفت : شوهرت دادند
من هنوز نا شکفته بودم که ، پر پر شدم ، خدا حافظ
وقتی تو بزرگ شدی چنین نامردی نشو ، بر سر مزارم بیا
ولو در حجله باشم .
۱۲ سپتامبر ۲۰۲۲ ، نادر انتظام
This entry was posted on سه‌شنبه, سپتامبر 13th, 2022 at 2:43 ب.ظ and is filed un نوشتار der . You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed. Both comments and pings are currently closed.

-->

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.