بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

بدست • 2 فوریه 2021 • دسته: نوشتار
سپاسگزارتونم :
دیروز از پنجره بیرون رو نگاه می کردم ، جوانی را دیدم که بر عصای سفید ی بوسه سپاس میزد و براه افتاد ،
نظاره بر رابطه عاشقانه این دو چنان ذهنم را به خود مشغول کرد که ، هر گز چنین رابطه تنگاتنگی را بین دو جاندار ندیده بودم ،
من تصور کردم انسان جانداری به بی جانی برای رفتن تکیه کرده ،
در اولین لحظه دیدار چنین معاشقه بین این دو مات و مبهوتم کرد که ، عاطفه درونم نهیبم زد که به کمکش بشتابم ، غرور جوان بی نیاز فریادم زد ، من با او همزادم تو برو خود را باش .
در حالی که ، در اقیانوس آن رابطه دست و پا میزدم به خانه برگشتم ، به پیشگاه آینه ای که سالها در آن می نگریستم رسیدم ، چقدر دلم میخواست آینه را بغل کنم ، و صد بار ببوسمش .
آینه در چشمانم نگاهی کرد و گفت : چقدر نگاه امروزت در چشمان من متفاوت هست !! خبری شده ؟
این اولین بار بود که ، چشمانم  به جنگل سبز زیبای زندگیم عاشقانه می نگریست  و باران سپاس از ابر وجودم بر کوهسار گونه هام  گلستان صورتم را آبیاری میکرد  ، نا خود آگاه چشمانم و  هر سلول تنم  همدیگر را بغل کردیم  و گونه های یکدیگر را بوسه باران کردیم ،انگار این اولین ملاقات من و چشمانم بود ، هنوز از شیرینی آن لحظه تنم میلرزه .
تا آنروز نمی دانستم که این شما بودید که در لحظه ورود  ، صورت زیبای مادرم را  بر همه تار و پود وجودم تصویر کردید ، چه نقاشی قشنگی .
هیچ نمیدانستم  که به لطف شما دستهای نوازشگر و مردانه پدرم را  حس کردم .
هیچ نمیدانستم که این شما بودید که ، آسمان آبی و ستارگان درخشانش را بر من عیان کردید
هیچ نمیدانستم  این شما بودید که ، مرا به مدرسه بردید تا از معلمم بیاموزم  و با همشاگردیهایم بازی کنم .
هیچ نمدانستم که این هنر شما بود که ، به هنگام دیدار همتایتان بذر عشق و عاشقی را در کویر قلبم  کاشتید و آن سر زمین بی آب و علف را تبدیل به گلستان  امید به زندگی کردید .
هرگز از رابطه تنگا تنگ شما و قلبم آگاه نبودم ، چقدر شما همدیگر را دوست میدارید ! .
عزیزان من ، مهربانانم ، این شما بودید که پنجره دیدار جهان هستی را بر من گشودید
سپاس .
آنروز آنقدر در برابر آن آینه ایستادم و مشتاقانه گریستم تا به خواب رفتم .
خوبان من  ، برای اینکه دوستتان دارم میخواستم بگم از داشته هاتان از خالق و مخلوق سپاسگزاری کنید .و قدر یکدیگر را بدانید .
عبور  روزانه آن جوان  از برابر پنجره  و رابطه عاشقانه اش با آن عصای سفید بر آنم داشت . تا هر روز پاره ای از وجودم را بغل کنم و او را سپاسگو باشم .
دوم فوریه ۲۰۲۱ ، نادر انتظام .

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.